ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

شیشه تبدار

روی آن شیشه تبدار تو را "ها" کردم


اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
حرف با برف زدم سوز زمستانی را


با بخار نفسم وصل به گرما کردم
شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد


شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
عرقی سرد به پیشانی آن شیشه نشست 


تا به امید ورود تو دهان وا کردم
در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق


با سرانگشت ، تو را گشتم و پیدا کردم 

 

با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را


عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
و به عشق تو فرآیند تنفس را هم


جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم
باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست


من دمم را به امید تو مسیحا کردم
پنجره دفترم امروز شد و شیشه غزل


و من امروز بر این شیشه تو را "ها" کردم
آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی


جای هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم


اینک ای شعر مه آلوده خداحافظ تو


ختم این شعر نفسگیر در اینجا کردم

نظرات 1 + ارسال نظر
قاصدک پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:36 http://www.peymane.blogsky.com

عالی بود

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوست عزیز چه عجب!!! یادی از وبلاگ ما کردی؟ دست گلت درد نکنه ممنون از نظرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد