می نویسم به «ش ِ» به «میم» به «ر ِ»
کــه نفس را مــدام مـی آزرد
می نویسم که جنگ دندان شد
آخرش سـایه ی سرم را خـورد
یک نفر کفتر دلش را داشت
از ته سینه اش رها می کرد
خانه لبریز ِ عطر ِ باران شد
یک نفر بغض کهنه وا می کرد
یک نفر کنج بستری تاریک
در میان تب و عرق می سوخت
پدرم پیش روی چشمـانم
داشت آهسته بی رمق می سوخت
پدرم لابه لای جان دادن هی
صدا می زند مرا بادرد صبح دیروز ،
آخرین دکتر سر تکان داده و جوابش کرد
دردهـا تکـه تکـه می آمـد
توموری گوشه ی کبد می شد
اینطرف دختری که کافر بود
نم نمک داشت معتقد می شد
اینطرف دختری که کافر بود
هی ورق می زند کتابش را
ذکر «امن یجیب» می خواند
تـا بگیــرد مگـر جـوابــش را
اینطرف دختری که من بودم
توی پس کوچه ها قدم می زد
دست شاعرترین ِ این عالم
شـاه بیت مـرا رقـم می زد:
در شبی بی سپیده و بیرحم
کمرم خم شد و زمین خوردم
سهم دنیای مـن یتیمی شـد
از درون ذره ذره پژمردم
روی جغــرافیــای افکــارم
خط کشیدم، عراق را کشتم
همه دنیا شبیه دشمن شد
اسلحه: یک مداد در مشتم
می نویسم یتیمی ام باران...
می نویسم که جنگ یک دریاست
می نویسم که موج ِ این دریا،
گریه ام در نبودن باباست!!
می نویسم به"ش ِ" به "میم" به "ر ِ"
که تنش را مدام می آزرد . . .
می نویسم که جنگ دندان شد
آخرش سایه ی سرم را خورد