من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!
من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!
جسدی برزخی ام
وسط یک تابوت
نیمی از خاکستر
نیمی ام از باروت
از کتابش دینش
از خدا مایوسم
چار پاره ... هرزه
شعر بی ناموسم!
تکه ای از مرداب
از تعفن خیسم
من جهنم زاده
من خود ابلیسم!!
خسته ام از نفرین
خسته ام از لعنت
من شبی ولگردم
خسته و بی طاقت
باز هم بدبختم
توی فال تاروت
جسدی برزخی ام
وسط یک تابوت ...
مهراب
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 19:45