ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ساعت ها به کندی

ساعت ها به کندی قدم بر می داشت....

به استاد خیره نگاه می کرد اما گوئی او را نمی دید...

او تنها نگاه می کرد... گویی پوست خود را باید بشکافد...

ذهنش درگیرتر از آن بود که اطرافیانش می پنداشتند....

او نمی توانست تمرکز کند... می ترسید از این همه نگاه بی جواب...

هیچ کس نمی توانست بفهمد در پس این چهره چه دردی نهان است...

به سختی بغض هر روزه اش را فرو خورد....

چطور می توانست با خود کنار بیاید...

خدایا...! تو باور می کنی...

او دیگر حتی نمی داند چه چیزی او را بیش از همه می آزارد...

دلش می خواست تنها باشد... ساعت ها تنها بنشیند و به مکانی نامعلوم خیره شود...

اما اگر او را دیوانه می پنداشتند چه؟؟!

چه اهمیتی دارد... دیوانگی بهانه ای برای فرار از خود بود...

تنها قلم و کاغذ می توانست همراهیش کند...

اما اگر آنها هم به او پشت می کردند باید چه می کرد...


قطره ای اشک به روی دستانش چکید... پس چگونه او متوجه نشده بود...

دلش پُر بود... دلش می خواست بر سر کسی فریاد بزند... دادی از عمق وجود...

و مشتی نثار دیوار بی جان کند....

اما گویی دستانش غل و زنجیر شده اند....

دهانش را بسته اند... او در کنارش ایستاده بود...

مات و مبهوت به جلو خیره بود...

یعنی او را نمی دید... تلنگری گویی به ناگاه او را از خوابی پریشان بیدار کرد...

کاش می توانست با نگاه ملتمسش به او همه چیز را بگوید...

کاش چشمها بیانگر درونیاتش بودند...

چرا حرف زدن این چنین دشوار می نمود...

پس تنها به او نگریست... نگریستنی با دنیایی حرف... او رفت....

او حرفهایش را نشنید و رفت...

او چشمهایش را ندید و رفت...

او سکوتش را نشنید و رفت...

و اکنون او تنها با غمی بزرگ از اینکه حرفهایش را کسی نمی فهمد رفتن او را نظاره کرد.

نظرات 2 + ارسال نظر
تنها تر از خورشید)سمیه محمودی) جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:41 http://mrs-somayye.blogsky.com

سلام آقای کمالی
متن بسیار زیبایی بود

سلام سرکار خانم محمودی ممنونم که به وبلاگم سر زدید
موفق باشید

رها جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:43 http://rahimiraha.blogfa.com

خیلی زیبا بود مطمئن باش همیشه چشمها راز درون را فاش میکنند حتی اگر طرف مقابل خودش را به ندیدن بزند .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد