باز هم یک غروبِ رنگین است
پیکر عصر زهرآگین است
لحظههایی بدونِ بودن تو
لحظههایی که سرد و سنگین است
نیستی تا تسلیام باشی!
و چه قدر آفتاب خونین است
منم ویک غروب پاییزی
و غزل حس وحال دیرین است
درک این عصر در هجوم غزل؛
این غروب ای خدا چه غمگین است
و تقدیم تو باد...