گاهی خسته می شوی، کم می آوری،
نه می توانی خودت را به خواب بزنی و نه توان بیدار ماندن داری.
ترس از دست دادن آدمهایی که دوستشان داری بغض می شود
توی گلویت،
می چسبی به سکوتت و دم نمی زنی مبادا که بترکد این بغض لعنتی.