نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
به همه ی زوج های خیابان های بارانی
و کوچه های پاییزی حسودی می کنم ...
گرما زده می شوم ، تو را کم دارم
سرما میخورم ، تو در خونم پایین آمدی ...
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
چه مصیبتی می شود وزش باد
دلم برای موهایت هم تنگ شده...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد
در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم