خداوندگار من !
با نگاهت
ابراهیمم کرده ای
مبعوثم کردی به دوست داشتنت ...
رسالتم دادی به عشقت ...
کعبه ام را ساخته ام حول دلت
حالا دیگر
طوافت می کنم روز و شب
ooo
مهربانا ... !
یادم نمی رود معجزه ات را
آن روز که
آتش نمرودی دلم را
سرخی لبانت ، درست همان لحظه که به لبخندی شکوفا شد
گلستان کرد
ooo
جانا ... !
نگاهم کن
حالا نوبت من است ...
به خواست تو
اسماعیل جانم را
به قربانگاه می برم
تا باور کنی عمق ایمانم را
به تو
ooo
زیبای من ...
قربانی ام را بپذیر .