خدایا؛
امروز که پنجره ای برای تماشا
و حنجره ای برای صدا زدن فرشتگانت ندارم
امیدم به توست…
پس بی آنکه نامم را بپرسی
و دفترهای دیروزم را ورق بزنی
دوستم داشته باش
گاه باید در تقدیر خداوند مانند کودکی نوپا بود
که وقتی او را به هوا می اندازیم از ته دل قهقهه میزند
چرا که اطمینان دارد
دستانی که به او هیجان اوج را میدهد
او را خواهد گرفت
حساب و کتاب
تمام غصهها دقیقا از همان جائی آغاز میشوند که ترازو بر میداری، میافتی به جان دوست داشتنت
اندازه میگیری!
حساب و کتاب میکنی!
مقایسه میکنی!
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشتهای،
که زیادتر دل دادهای،
که زیادتر گذشتهای،
که زیادتر بخشیدهای،
به قدر یک ذره، یک نقطه، یک ثانیه حتی،
درست همان جاست که توقع آغاز میشود،
و توقع آغاز همه رنجهائی است که "عشق" مینامیم!