ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

خ ی ا ن ت !

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : - می خواهم ازدواج کنم .  

پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟ 

 مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند .  

پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست .  

خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو .  

مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود .  

با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست !  

و نباید به تو بگویم .  

مادرش لبخند زد و گفت : - نگران نباش پسرم . 

 تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  

چون تو پسر او نیستی . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد