از میان پلک های نیمه باز
خسته دل نگاه میکنم
مثل موج ها تو از کنار من
دور می شوی...
باز دور می شوی....
روی خط سربی افق
یک شیار نور می شوی
با چه می توان
عشق را به بند جاودان کشی؟
با کدام بوسه با کدام لب؟
در کدام لحظه در کدام شب؟
مثل من که نیست می شوم....
مثل روزها
مثل فصل ها...
مثل آشیانه ها...
مثل برف روی بام خانه ها....
او هم عاقبت
در میان سایه ها غبار می شود
مثل عکس کهنه ای
تارِ تار می شود
با کدام بال می توان
از زوال روزها و سوزها گریخت؟!
با کدام اشک می توان
پرده بر نگاه خیره ی زمان کشید
با کدام دست می توان عشق را به بند جاودان کشید؟
با کدام دست...؟