دو خط موازی که در دوردست
به هم میرسند...
نه نمی رسند
اینطور به نظر می آید
فریبی ست برای همراه شدن
دو خط موازی که در دوردست
به هم میرسند
دو ردیف درخت سپید پوش
با کوله باری از قطره های یخ زده
دو نفر که قدم میزنند به سوی انتهای دو خط
با تصور اینکه
به هم میرسند...
دو خط موازی که در دوردست
به هم میرسند
و خاطره هایی که پلاک به پلاک
نظاره میکنند
کسی که تنهایی
از خاطرات دونفره اش
عبور میکند...
دو خط موازی که در دوردست
به هم میرسند
صدای خش خش برگهایی
که زیر پایم
یادآورِ له شدنِ سرسبزیهایم شده
سکوت کوچه را
به شیون آرزوها
بدل کرده است
دو خط موازی که در دوردست
به هم میرسند
دو خط پر رنگ هم جهت با دیوارها
قدمهایی کشیده
سرهایی کوچک و دور
میانه های راه به هم چسبیده
سایه های خیالی من و تو
در کوچه رویا...
دو خط موازی که در دوردست
به هم میرسند
نگاه که میکنم
انتهای من و تو
پرسپکتیو نبود
و ما خیلی زود
به انتهای باهم بودنمان رسیدیم
از هم عبور کردیم و
از هم دور شدیم...
دو خط موازی همیشه در کنار همند و هیچگاه از هم دور نمیشوند
هیچگاه انتهایی ندارند
دو خط موازی از هم عبور نمیکنند