با صدای کودکی که نمیدانست...
چه براو میگذرد...
با صدای آهی که .... نشنیده خاموش شد....
من اما با هزار فاصله ...
جز یاری واژه ها
چه در توان دارم
تا بازگویم سرود درد را....
من امشب سیاه پوش خیل مادرانم ....
خیل کودکان و پدرانی که همه
در لحظه لحظه ی کنون
اشک را به زیر پا دریا کرده اند....
فاصله ...توان بریده ودرد...نفس را ...
اما واژه هایم گریانند
و قلبم نیز....
بگذار دستهای قلم ..
اشکهایم را واژه ای سازند
در سیاهی این ایام...در سوگ اندوهبار فاجعه
در بی مهری زمین
من با صدای ناله ی تو مرده ام ...