یارب ز می و مکتب و میخانه چه حاصل
عمری زده ام لاف از این باده چه حاصل
چون بهر کسان صوم و صلاتی بنمودم
شب تا سحرم روی به سجاده چه حاصل
با دست دعا چشم به افسانه سپردیم
یک دست دعا دیگری افسانه چه حاصل
من آیینه سیرت خویشم به که گویم
صورت اگرم هست به دلداده چه حاصل
افتاده به دام خودم از غیر چه نالم
لب ها به دعا دست به پیمانه چه حاصل
محکوم کند زلف تو چشم دگران را
از خویش گذر کرده چنین ساده چه حاصل