ماهی افتاده ز آب و نفسش دشوار است
راهی قصه و رویا شده ام ره ز کجاست
از که پرسیده توانم که زمان غدّار است
سنگ و لاخ است اگر در گذر سخت وصالخوش بود چون به هوای رخ آن عیّار است
قصه و غصه ی دیدار رخ یار ز شبنم پرسیدکو همان شاهد تنهاست که شب بیدار است
گر بماند اثر پای تو بر خاک به اصرار زمان
خواهمش جست که امید دل بیمار است
لحظه ها بگذرد و عمر تو یاری نکند وصل رخش
کن دعایی که خدا در همه دم غفّار است
یارب از سادگی ما گذر و حسرت دیدار بگیر
گرچه ره سخت نمودست و زمان بر دار است
مقصد عمر همان یک نفس لعل لب است
ورنه باقی همه حسرت به دل خمّار است