قلبت روانه کرده و از من گذشته ای
عشقت زبانه کرده و از من گذشته ای
شمعم به پای تو سوزم تمام عمر
سوزم نشانه کرده و از من گذشته ای
پروانه گشته ام بیاد شمع رخت روزگار بین
عیشی شبانه کرده و از من گذشته ای
گفتم به جستجوی زلف تو از خویش بگذرم
زلفت فسانه کرده و از من گذشته ای
هر شب بیاد چشم تو از خویش رسته ام
تیرت کمانه کرده و از من گذشته ای
فرهاد گونه در نبود تو فریاد می زنم
خسرو بهانه کرده و از من گذشته ای
گفتم ز بی وفایی این روزگار پست
شکوه از این زمانه کرده و از من گذشته ای
تکفیر کرده ام همه ی مطربان شهر
دینداریت جوانه کرده و از من گذشته ای
من ساده ام که با خیال تو هر شب نشسته ام
گویی خیال را اعانه کرده و از من گذشته ای
یک لحظه غفلتم همه عمرم به باد داد
آن لحظه را بهانه کرده و از من گذشته ای