ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

چگونه بی تو نگیرد دلم!


ســـارا چگونه بی تو نگیرد دلم که من
یک سال می شود که نبوسیده ام تو را

یک سال می شود پُرم از بغض تو ولی
فــــرصت نداده اند و نبـــاریده ام تو را

[]

سارا چگونه بی تو نگیرد دلم که من
طـــاقت ندارم از تو جـــدایم کنند باز

آنها که خیر ما دو نفر را نخواستند
تنــها در این خرابه رهــایم کنند باز

[]


گفتم بترس از غم آینده ای که من

جایی در آن زمانه ندارم کنار تـو

حالا رسیده نوبت آن روزهــــــای تلخ
“نفرین به روزگار من و روزگار تو”

[]

امکان ندارد از تو جدایی کنم نترس !
این را تو گفتی و به خـــدا باورم نشد

اما نخــواستم که به رویت بیاورم
یعنی نشد به جان تو و مادرم نشد

[]

فرصت نشد درست بگویم که شهر ما
محــــروم مانده و پدرت پا نمی دهد !

هرچند هم بگویم و خــــواهش کنم از او
راضی نمی شود ، نه ، شما را نمی دهد

[]

فرصت نشد چگونه بگویم چگونه آه
ما بی جهت به پای خدا می گذاشتیم

هی خـــواستم بگویم و اما نشد که ما
بی خود قرار روز عروسی گذاشتیم

[]
عــیبی ندارد اینـــکه فقـــط مــــا نبوده ایم
هر چه دلت بخواهد از این دست رفته اند

من ، عاشـــق تو هستم و تو همـــچنان بمـــــان
من گریه می کنم تو ولی… ها… بگو… بخند



وتقدیم تو باد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد