به شوق آنکه دوباره به سویم رو بنمایی
گرفته دامن در را – دلم – که کی تو بیایی
.
هزار سال پیاپی فدای لحظه سبزی
که با توام به سرآید خزان تلخ جدایی
.
چه می شود گل سرخم به یک سلام صمیمی
بهارآمدنت را غزل غزل بسرایی
.
نشسته حزن غریبی به روی صحن اتا قم
بدست قهقه ها یت مگر تواش بزدایی
.
در این هزاره بی عشق در این سکوت غم اند ود
تو مثل چشمه شوقی تو مثل خواب خدایی
..
تمام دغدغه ها را به دست باد سپارم
اگر به مژده بگوید از این مسیر می آیی
.
و پلک پنجره را رو به آفتاب ببندم
دری اگر زنگاهت به روی من بگشایی