قلم از عشق بلغزید و بزد بانگ صریر
اصطکاکیست که در حسرت معشوق بماند
وعده میکرد خلاف و دل و جانم به رحیل
حور عینی ست که بر سر در فردوس بماند
عیب بر عاشقیم میکند هر ساعت و وقت
تازه کیشی ست که در بستن زنار بماند
گرد راهش رمق چشم رقیب است ولی
سرمه دانیست که از دیده ی فرهاد بماند
از الف لام به میم است حضورش به سطور
سر عشقی ست که در باطن اشعار بماند
سوفی آنروز که در کوی حسین پای نهاد
باده از دست برفت و دل و دلدار بماند