ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

فردوسی و هجو سلطان محمود غزنوی


 می‌توان گفت که در همه‌ی چاپ‌های شاهنامه، تا امروز هم هجونامه با صد بیت یعنی همان شماری که در آغاز بوده، هم‌چون افزوده‌ای همراه است. این پرسش پیش می‌آید که متنی که از میان رفته بود، از کجا پیدا شده‌است؟ امروز دیگر گمان نمی‌رود که بتوانیم این مشکل را بازگشاییم. تنها می‌توان به پندار دست یازید. آشکار است که زبان هجو به زبان منظومه‌ی فردوسی بسیار نزدیک است، اما نمی‌توان آن‌را گواه درستی هجونامه برشمرد.

پیش از همه، به چند دیدگاه تاریخی می‌نگریم. آیا می‌توان پذیرفت که فردوسی، در آغاز سده‌ی یازدهم میلادی، بدین‌گونه بر برتری بزرگان کهن پای می‌فشارد؟ در هجونامه گفته می‌شود:

پرستارزاده نیاید به کار

اگر چند دارد پدر شهریار

سر ناسزایان برافراشتن

وزایشان امید بهی داشتن

سر رشته‌ی خود گم کردن است

به جیب اندرون مار پروردن است

چنین دیدگاه‌هایی، با شدتی بیش‌تر در بیت‌های زیر که آوازه‌ی بیش‌تری یافته‌اند دیده می‌شود:

چو دیهیم‌دارش نبد در نژاد

ز دیهیم‌داران نیاورد یاد

اگر شاه را شاه بودی پدر

به سر برنهادی مرا تاج سر

وگر مادر شاه بانو بدی

مرا سیم و زر تا زانو بدی

گمان نمی‌رود فردوسی ـ با کوله باری از تجربه‌ی زندگی دراز که وابستگی‌اش به کشاورزان خراسان بسیار نزدیک بود ـ می‌توانست دارای چنین دیدگاه پرخاشگرانه‌ی اشرافی باشد که هرگونه حقی را برای نمایندگان توده‌های مردم از بیخ و بن نفی کند. جای گفتاری نیست که خود شاعر هم از دهگانان بود، اما آخر او می‌دانست این فئودالانی که بیش‌تر کینه ی بنی ساسان داشتند با فرو افتادن به هر گونه نیرنگ و دغلکاری خرد و ریز به چه حال و روزی درآمده بودند. مگر او می‌توانست چنین دیدگاه بی‌معنی و واپس‌گرایانه‌ای داشته باشد؟ دیگر این‌که می‌دانیم فردوسی میان سال‌های 1020 و 1026 گاه‌شماری عیسوی، هنگامی که سلطان محمود در اوج شهرت و قدرت بود در زادگاه خویش درگذشت. آیا می‌توان حتا برای لحظه‌ای اندیشید که محمود با آگاهی از این هجو، فردوسی را رها کرده تا به مرگ طبیعی بمیرد؟ اگر این هجو به دست سلطان می‌افتاد، آن‌گاه بی‌گمان فردوسی زهره‌ی آن نمی‌یافت که به خراسان نزدیک شود، با آن شبکه‌ی گسترده‌ای که محمود برای جاسوسی (اصحاب برید) داشت نه تنها در قلمرو خویش، بلکه بیرون از آن هم هر کجا که شاعر پنهان می‌شد او را می‌یافتند.

پس، متنی که ما در دست داریم از کجا آمده است؟ به ظنّ قوی، این نیز باید برساخته‌ی همان محافلی باشد که در آن‌ها داستانی هم که پیش‌تر دیدیم و تاب پایداری در برابر نقد تاریخی ندارد، پرداخته شده است. هر خواننده‌ی موشکافی خود می‌تواند به این باور برسد که همه‌ی بیت‌های هجونامه را جداگانه می‌توان در شاهنامه یافت (برای همین هم از نظر زبانی تفاوتی با منظومه ندارد). از این‌رو، می‌توان پنداشت که این هجو، بیت‌های پراکنده‌ای هستند که چکامه‌سرایی حرفه‌ای آن را از سروده‌ی فردوسی جدا و به یکدیگر پیوند داده است. شاید هم ترتیب دهنده، برای پیوند بیت‌های پراکنده به هم، برخی بیت‌ها از خود بر آن افزوده باشد. می‌نماید که بیت ناچسب

   کف شاه محمود عالی تبار

  نُه اندر نُه آمد سه اندر چهار

نیز به همین گونه پیدا شده باشد. این بیت اندیشه‌ی بسیاری از ادیبان خاور زمین (و نه تنها خاور) را که می‌کوشیده‌اند معنی تاریک و مبهم آن‌را بازگشایند به خود مشغول داشته است. آن‌ها بیش‌تر بر این پندار بوده‌اند که مصرع نامفهوم «نُه اندر نُه آمد سه اندر چهار» یاد آور معنی شماره‌ای حروف‌های الفبای عربی است، اما یک‌سره روشن است که بزرگ‌ترین شاعر پایان سده‌ی دهم ـ آغاز سده‌ی یازدهم میلادی به این گونه بازی‌ها دست نمی‌یازیده است، تا پیش از سده‌ی پانزدهم میلادی چنین شیوه‌هایی معمول نبوده‌است. سپس، به این پندار رسیدند که این مصرع، محمود را در پرده به بخل متهم می‌کند.[1] اما، راستی فردوسی چه نیازی داشته است که این اتهام را در پرده بیاورد؟ نخست این‌که اگر در کل، شاعری می‌خواست رسوایی محمود را هر چه بیش‌تر بر آفتاب اندازد می‌بایست شعر خود را همه فهم می‌سرود، نه این‌که پس از گذشت هزار سال کسی نتواند از آن سر در بیاورد. اگر بیاندیشیم که فردوسی از بیم خشم سلطان، اندیشه‌ی خود را در رمز و راز پیچیده، باز می‌بینیم که در همین هجویه، بی هیچ رمزی، به محمود سخت‌تر از این درشتی می‌کند. پیداست که در این جا منطق روشن نیست و این پندار جعلی و ساختگی بودن هجو را بیش‌تر می‌کند. با آن‌که در سده‌های پیاپی، هجویه با منظومه سخت پیوند خورده است با این همه روشن است که نمی‌توان برخی ناچسبی‌ها را در آن ندید.

[فردوسی و سروده‌هایش/ یوگنی ادواردویچ برتلس؛ ترجمه‌ی سیروس ایزدی.ـ تهران: انتشارات هیرمند،1370، صص43 ـ 46]



1. نمونه را بنگرید: جمال زاده، سید محمدعلی ـ «نه اندر نه امد سه اندر چهار»، مجله ی مهر، سال دوم، شماره ی 5، ص 425 ـ 434.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد