بنشین کنارِ آینه ... یک لحظه دل بدار... من همنوای صحبت عشقم به روزگار ... دلداده بر توام دلتنگ و بی قرار ... چون زُهره ام برابر خورشیدِ روی تو بنشسته ام بناز گمگشته در کشاکشِ گیسوی باز تو آن کهکشانِ راز من همدم ترنمِ صدها ترانه ام از هر شکسته ساز همدست صد کرشمه ی فتان و دلکشم در موسم نیاز ...... با هر تلاطمی که مرا تاب می دهی امواج سرکشم با هر درخششی چو شهابی به آسمان همزاد آتشم تندیس دلربای هلالی شکسته ام مهتاب و مهوشم همچون شراب ناب ز جام نگاه دوست صهبای بیغشم ...... من گوشواره ام ... به کلامم تو گوش کن : خودکامگی گذار و به همت خروش کن یکدم بدون یاد خدا زندگی مکن این مشق عشق را ز ندای سروش کن .