ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

باور کنید بال و پری را که داشتم


باور کنید بال و پری را که داشتم
بردوش خود غم ِسفری را که داشتم

 

پیغمبری شدم که فدای دلش نکرد
مهر و محبت پدری را که داشتم

 


نوحم دچار شک !که چه باید کند غم ِ-
- بی آبروئی ِ پسری را که داشتم

 


در سینه ام هوای تو سرخورده می کند -
از خویش روح دربه دری را که داشتم

 


حتا زبان شعر به دوشش نمی کشد
خون جگر وَچشم تری را که داشتم

 


شاعر شدم دوباره بمیرانم از غمت
درسینه شمع شعله وری را که داشتم

 


نفرین به آسمان و زمینی که بسته است
تنها ترین امید ِدری را که داشتم

#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
@Poemnezhadhashemi
وقتش شده یک طالع ِدیگر بسازم
روز خودم را با تو زیبا تر بسازم

 

تو روسری ات را دمی برداری از سر
از تاب گیسوهات بال و پر بسازم

 


باید من از این میله های سرد زندان
تا گرمسیر اشتیاقت , در بسازم

 

 

مردابم و می خواهم از طرز نگاهت
یک شاخه ی زیبای نیلوفر بسازم

 


می پیچم و قد می کشم تا چشم هایت
آنقدر تا امروز را بهتر بسازم

 


تنگ غروب غم مرا از یاد بردی !
تا من تو را هر صبحدم از سر بسازم

 


مرتد شدم , کافر شدم , بی دین و ایمان !
تو نیستی تا از تو پیغمبر بسازم

 

جنگ فراموشی شده آغاز , باید -
یکبار دیگر باغمت سنگر بسازم ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد