ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

پنجره ای برای تماشا

خدایا؛

امروز که پنجره ای برای تماشا

و حنجره ای برای صدا زدن فرشتگانت ندارم

امیدم به توست…

پس بی آنکه نامم را بپرسی

 و دفترهای دیروزم را ورق بزنی

 دوستم داشته باش

گاه باید در تقدیر خداوند مانند کودکی نوپا بود

که وقتی او را به هوا می اندازیم از ته دل قهقهه میزند

چرا که اطمینان دارد

دستانی که به او هیجان اوج را میدهد

او را خواهد گرفت

حساب و کتاب

تمام غصه‌ها دقیقا از همان جائی آغاز می‌شوند که ترازو بر می‌داری، می‌افتی به جان دوست داشتنت

اندازه می‌گیری!

حساب و کتاب می‌کنی!

مقایسه می‌کنی!

و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشته‌ای،

که زیادتر دل داده‌ای،

که زیادتر گذشته‌ای،

که زیادتر بخشیده‌ای،

به قدر یک ذره، یک نقطه، یک ثانیه حتی،

درست همان جاست که توقع آغاز می‌شود،

و توقع آغاز همه رنج‌هائی است که "عشق" می‌نامیم!

قربانی ام را بپذیر

خداوندگار من !

با نگاهت

ابراهیمم کرده ا‍‍‍ی

مبعوثم کردی به دوست داشتنت ...

رسالتم دادی به عشقت  ...

کعبه ام را ساخته ام حول دلت

حالا دیگر

طوافت می کنم روز و شب

ooo

مهربانا ... !

یادم نمی رود معجزه ات را

آن روز که

آتش نمرودی دلم را

سرخی لبانت ، درست همان لحظه که به لبخندی شکوفا شد

گلستان کرد

ooo

جانا ... !

نگاهم کن

حالا نوبت من است ...

به خواست تو

اسماعیل جانم را

به قربانگاه می برم

تا باور کنی عمق ایمانم را 

به تو

ooo

زیبای من ...

قربانی ام را بپذیر .

مجموعه مقالات استاد دکتر الهی قمشه ای

ما مردها زنها را دوست داریم چون:

*چون همیشه احساس می‌کنند جوانند، حتی وقتی پیر می‌شوند.

*چون هر وقت کودکی را می‌بینند لبخند می‌زنند.

*چون وقتی مسیر مستقیمی‌را طی میکنند همیشه مستقیماً روبرو را نگاه می‌کنند و هرگز به طرف ما مردان که با لبخند راه را برایشان باز کرده ایم برنمی‌گردند تا تشکر کنند.

*چون در همسرداری به گونه ای رفتار می‌کنند که ذهن هیچ غریبه ای به آن راه ندارد.

*چون همه ی توان خود را برای داشتن خانه ای زیبا و تمیز بکار می‌گیرند و هرگز برای کاری که انجام می‌دهند توقع تشکر ندارند.

*چون هر آنچه که در زندگی خصوصی افراد مشهور اتفاق می‌افتد را جدی می‌گیرند.

*چون سراغ مسائل غیر اخلاقی نمی‌روند.

*چون نسبت به زجری که برای زیباتر شدن تحمل می‌کنند شکایتی نمی‌کنند. حتی هنگام استفاده از وسایل خطرناک در سالن‌های ورزشی

*چون آنها ترجیح می‌دهند سالاد بخورند.

*چون فقط عاشق پیش غذاها ی متنوع و رنگارنگ و آرایش ملایم و زیبا هستند در حالیکه ما عاشق نوشیدنی‌های مخرب هستیم.

*چون آنها با همان دقت و ظرافتی که میکل آنژ تابلوی Sistine Chapel را کشیده است، به زیبا ساختن خود دقت میکنند.

*چون برای حل مشکلات، روش های خاص خودشان را دارند؛ روش هایی که ما هرگز درک نمی‌کنیم و همین ما را دیوانه می‌کند.

*چون دقیقا” وقتی دیگر خیلی دوستمان ندارند، با ترحم به ما می‌گویند: ” دوستت دارم” ؛ تا ما متوجه بی علاقگی آنها نشویم.

*چون وقتی می‌خواهند در مورد ظاهرشان چیزی بپرسند ترجیح می‌دهند این سوال را از خانمی بپرسند و خلاصه با این مدل سوالات ما را عذاب نمی‌دهند.

*چون گاهی از چیزهایی شکایت می‌کنند که ما هم آن را احساس می‌کنیم مثل سرما یا دردهای رماتیسمی، به این ترتیب ما می‌فهمیم که آنها هم مثل ما آدم هستند!

*چون داستان‌های عاشقانه می‌نویسند.

*چون ساعتها وقت خود را با فکر کردن در مورد اینکه چگو نه می‌توانند با دیگران سر صحبت را باز کنند، تلف نمی‌کنند .

*چون در حالیکه ارتش ما به کشورهای دیگر حمله می‌کند، آنها هم محکم و بی منطق می‌جنگند و سعی می‌کنند همه ی سوسکهای دنیا را تا آخرین دانه نابود کنند.

*چون وقتی به آهنگ Rolling Stones با صدای Angie گوش می‌دهند، چشمهایشان از حدقه بیرون می‌زند.

*چون آنها می‌توانند مثل مردها بلوز و شلوار بپوشند و سر کار بروند، درحالیکه مردها هرگز جرئت نمی‌کنند دامن بپوشند و بروند سر کار.

*چون همیشه می‌توانند یک ایراد بزرگ از زنی که ما گفته ایم زیبا است بگیرند و به ما بقبولانند که بی سلیقه هستیم و اشتباه می‌کنیم.

*چون ما از آنها متولد شده‌ایم و به سوی آنها نیز باز می‌گردیم.

*و پائولو می‌گوید: ما عاشق آنها هستیم چون زن هستند…..به همین سادگی.

و یکی دیگر از نظرات خواننده‌های ما که بسیار زیبا گفته است :

زندگی و افکار ما همیشه حول محور آنها می‌چرخد، تفکر و روح لطیف آنها، ما را با قدرت به دنیایی دیگر می‌کشاند که ما هرگز به آن راه نداریم. خنده‌ی آنها و دیدن اشک شادی یا غم آنها، روح ما را نوازش می‌کند. زن‌ها، از نظر مردها اعجاب انگیز ترین موجودات خلقت هستند و همیشه هم خواهند بود.

در نوشتار حاضر فراز هائی از کلام دکتر حسین الهی قمشه ای به حضور تقدیم می گردد:

 

1. قرآن حکیم را به هزار چشم نگریسته اند و همچنان به هزار چشم دیگر می نگرند ، هر نگاهی چیزی می جوید و همان می بیند. هر کس از این خوان کرامت، به طعامی میل می کند و روزی خاص خود می یابد.  

(کیمیا 1-ص 91)

 

2. وصال حضرت حق و وصول به جمال مطلق آمال عارفان و کمال معرفت ایشان است.          

(کیمیا 2-ص 71)

 

3. انسان نه تنها عاشق است که معشوق است و صد چندان که او را شوق وصال جانان است ، جانان مشتاق اوست.

(کیمیا 2-ص 73)

 

4. خبر وصال که تنها تسلای خاطر ما در غربتگاه هجران است همان لطیفه ای است که سّر لذت هنرها و سرچشمه نزاهت و خرمی است و هنرمند کسی است که این خبر دلاویز و این م‍‍‍ژده جان بخش را به چشم و گوش و دل و جان آدمیان می رساند.

  (کیمیا 2-ص 75)

 

5. رسالت انبیای الهی که اولین منادیان عشق و چاووشان کعبه وصالند ابلاغ همین دعوت است که شما را از مرگ به حیات ، از غم به شادی ، از خوف به امن ، از کثرت به وحدت ، از تنازع به صلح و محبت ، از ظلمت به نور و از هجران به وصال فرا می خوانند.

 (کیمیا 2-ص 76)

 

6. "طرح وجود" همان گوهر الهی ذات ماست که فرشتگان بر آن سجده کردند و وفادار ماندن به طرح اصلی حفظ و حراست آن اوصاف کمالیه است که خداوند در نهاد ما نهاده است و حقیقت معنی "تقوی" همان انسان بانی و نگهبانی از فضائل انسانی است.

 (کیمیا 4-ص 10)

 

7. گم کردن خویشتن رسیدن به همان مستی و بی خبری نزد عارفان است و هوشیاری حجابی است بر حقیقت ذات ما.

(کیمیا 4-ص 21)

 

8. رفتن مهربانی یا عشق به خانه زیبایی برای آن است که عشق بنا بر مشهور نابیناست و زیبایی مسیحا دم است. پس چون عشق به خانه زیبایی می رود چشمش به جمال او روشن می شود و به پاس این موهبت در منزل زیبایی رحل اقامت می افکند بدین معنی که عشق در خدمت زیبایی است و از او نشات می گیرد.

 (کیمیا 4-ص 45)

 

9. در ادب پارسی مکرر به این نکته اشاره شده است که معشوق در آسمان است و آنچه در زمین دیده می شود سایه مرغی است که در آسمان پران است و هر که به دنبال سایه می رود عمر ضایع می گذارد.

 (کیمیا 4-ص 58)

 

10. زیبایی خواه موسیقی یا شعر یا نقاشی یا طبیعت یا چهره آدمی باشد آینه فطرت آدمی است و سر لذات آدمی از زیبایی همین است که تناسبات و هامونی های درون خود را در عالم خارج ادراک می کند و این مطابقت درون و بیرون مایه لذت است.

 (کیمیا 5-ص 43)

 

11. سخن از این راست تر در جهان نیست که شعر خوب یاد خداست و آنچه از پشت پرده شعر دلبری می کند نقشی از جمال همان شاهد است که جمله عالمیان دانسته و نادانسته دل در گرو او دارند.

 (کیمیا 5-ص 65)

 

12. آفرینش را می توان به دو گونه در نگاه آورد یکی همچون آینه که چهره آفریدگار در آن هویدا است و یکی همچون

ابر که چهره خورشید را پنهان می کند اگرچه از فروغ او همه بهره می گیرند .

(کیمیا 5-ص 94)

 

13. سرّ محبوبیت سعدی و مولانا و همه شاعران و هنرمندانی که به جاذبه حسن و کرشمه دلبری ملک دلها را تصرف کرده اند این است که از نفس و نغمه ایشان بوی خوش آشنائی به مشام می رسد.

(مقالات-ص 3)

 

14. عشق عامه مردم تنها به صورتی و جلوه ای است و از این رو همه بت پرستند زیرا در صورت آن بت توقف کرده و آن را پلی برای وصول به بت آفرین نکرده اند یا بت آفرین را در او ندیده اند ، اما عارفان ، حق را در همه صورتها می بینند و در همه صورتها عبادت می کنند.

(مقالات-ص 9)

 

15. خرابات آنجاست که عاشق طاق و رواق خود پرستی را خراب می کند و خانه اش در نور خدا غرق می شود.

(مقالات-ص 13)

 

16. خودبینی نزد عارفان حجاب اکبر است و دیگر حجابها پرده از او وام گرفته اند.

(مقالات-ص 14)

 

17. فقیر یعنی آنکه خود را در برابر حق ، مالک هیچ چیز نمی داند.

(مقالات-ص 15)

 

18. در زندگی هر شاعر آسمانی و هنرمند اصیل شبی هست که او را به ملکوت آسمان بار می دهند تا در آنجا به مقدار چشمی که از دیده بینای عشق وام گرفته است با سرچشمه خیر و جمال و حقیقت که وجود لایزال حضرت حق است دیدار کند و آیات کبرای الهی را که اوصاف جمال و جلال اوست بی حجاب بنگرد این شب فرخنده را عاشقان شب وصال خوانده اند که همان شب معراج و لیله القدر است.

(مقالات-ص 55)

 

19. همه بزرگان جهان که برای بشریت هدیه ای از دانایی و زیبایی آورده اند ، گوشه ای از همان سلام و تحیت را که در شب معراج عشق شنیده اند باز گفته اند.

(مقالات-ص 56)

 

20. شب معراج از زمان و مکان بیرون است و هر که به نور باده توحید از ظلمت نفس کافر کیش خلاص یابد فرشتگان مقرب بر وی فرود آیند و او را بر براق برق سیر عشق نشاننند و در یک نفس از صدف کون و مکان بیرون برند و آن گوهر یکتا و شاهد زیبای عالم را که جمله کائنات در طلبش سرگردانند با وی نشان دهند و او را شرابی نوشانند که جامش روی یار و پیاله اش چشم مست باده خوار است و بدین دیدار چنان مست و حیران شود که تا صیح قیامت به هوش نیاید.

(مقالات-ص 57)

 

21. دیدار شب قدر به یک تعبیر شهود حضرت حق است و آن هنگامی دست می دهد که عارف دیده را از کدورت نفس شستشو کند.

(مقالات-ص 58)

 

22. شب قدر به حقیقت دیدار آدمی با گوهر اصیل ذات خویش است که همان نفخه الهی است و با شناخت او به شناخت حق توان رسید.

(مقالات-ص 60)

 

23. فکر چنانکه اصحاب منطق گفته اند از مقوله حرکت است الا آنکه منطقیان گویند فکر حرکتی است از مبادی و مقدمات معلوم به سوی مراد و مقصود که آن بر جوینده مجهول است و نزد عارفان حرکتی است از باطل به سوی حق ، از جزء به سوی کل ، از کثرت به وحدت ، از نمود به بود ، از عالم رفت و آمد به عالم ثبات و از حدوث به قدم.

(مقالات-ص 74)

 

24. عرفان به یک نظر حرکتی است از جزء که موجوداتند به سوی کل که حقیقت هستی و ذات احدیت است و به تعبیر دیگر عارف از عشق به جزء آغاز می کند و به تدریج به عشق کل می رسد بی آنکه عشق جزء را از دست بدهد زیرا کل را در جزء می بیند.

(مقالات-ص 75)

 

25. اندیشه کردن در ذات حق باطل است نه بدان خاطر که فکر ما کوتاه است و موضوع فکرت بلند بلکه چون خداوند فرمود : ما از رگ گردن به او نزدیکتریم. هر چه در او اندیشه کنند از او دورتر می شوند زیرا اندیشه کردن یافتن واسطه ای است که اندیش گر را به مراد نزدیکتر کند و اینجا چون نهایت نزدیکی حاصل است هر واسطه و دلیلی که ذهن بیاورد خود مایه دوری از محبوب و حجاب روی او می شود.

(مقالات-ص 75)

 

26. مستی نزد عارفان همان آگاهی حباب از ذات آب و محو کردن شان حبابی خویش در کلیت دریاست.

(مقالات-ص 77)

 

27. کمر بستن سرو از آن جهت است که روزها سایه خود را بر گل و ریحان می اندازد تا از آفتاب تند در امان باشند و شبها با گذار نسیم از شاخ و برگهایش برای گلها قصه می گوید تا به خواب روند و شاید آزادگی سرو در همین خدمت است .

(مقالات-ص 78)

 

28. انسان در معراج به سوی واحد باید از معدن و نبات و حیوان و دیو و شیطان و فرشتگان و کروبیان بگذرد و اگر در منزلی بایستد ، آفرینش را از دریچه همان منزل بیند و از همان سخن گوید که با نگاه واقفان در منازل دیگر متفاوت است.

(مقالات-ص 80)

 

29. وصال سالک غیبت او از خویشتن است که در زبان شعر از آن به مستی تعبیر کرده اند و این مستی یا غیبت را شرط وصال بلکه عین وصل دانسته اند .

(مقالات-ص 81)

 

30. راز محبوبیت حافظ که از عارف تا عامی و از مست تا محتسب و از شرق تا غرب را در سلسله چلیپای سخن خویش اسیر کرده این است که از رنگ تعلقات رهایی یافته و چون آینه صاف و بی رنگ آمده و هر کس نقش خویش در آن بیند و شرح احوال خود را به تفال از او باز جوید.

(مقالات-ص 104)

 

31. اگر خوبان پارسی گو بخواهند از مجموعه سخن پارسی تنها و تنها یک دفتر را برگزینند ، دیوان حافظ گوی سبقت از همه خواهد برد از آنکه شرح مجموعه گل در آنجاست و آن لطایف که از لعل سخنگوی عشق در این دیوان گرد آمده است در هیچ سفینه ای یافت نمی شود.

(مقالات-ص 106)

 

32. سّر غلبه عشق بر تمامی نیرنگهای نفس اینست که جدال عشق با مکر و دستان نفس نیست که آدمی هر چاره ای بیندیشد باز مکر تازه ای پیش آورد بلکه همّت عشق نفی نفس و قربان کردن هستی او در محراب نیستی است که گفته اند عشق آن است که تو در میانه نباشی.

(مقالات-ص 116)

 

33. در پیش معشوق مردن به حقیقت خاموش کردن شمه انیّت در پیش آفتاب احدیّت است.

(مقالات-ص 117)

 

34.  نیاز آینه ناز است ، چنانکه گدا آینه جود و مایه ظهور احسان است و چون وجود آینه از هر نقش پاک شود و تمام حال قبول و پذیرش تصویر گردد و از محدودیّت همه نقشها بیرون آمده و به کمال هر نقشی آراسته می شود و از جزء به کل می رسد. نیاز همان عدمی است که آینه وجود است .

(مقالات-ص 128)

 

35. عاشق باید ناز را رها کند و نیاز پیش آورد تا به تجلّی عکس نازنین عالم در آینه نیاز او خود نازنین شود که ناز کردن بی حسن و ملاحت نشان خامی و خودبینی است.

(مقالات-ص 128)

 

36. ناز معشوق که تجلّی مقام استغنای اوست بنیاد عاشق یعنی نفس او را بر می کند و قماش هستی او را می سوزاند و کوس افلاسش را به هر کوی و برزن می زند و او را مستحقّ زکات حسن می کند که خاص فقیر و مسکین است.

(مقالات-ص 129)

 

37. سرّ استقامت عاشق بر ناز دریافت همان حقیقت ناز است که ظاهر آن عتابست و باطن آن دعوت ،در ظاهر "لن ترانی" است و در باطن "من رانی".

(مقالات-ص 129)

 

38. رقص طبیعی آدمی بحقیقت هنگامی است که از جوهر خوف و حزن که از نفس سر چشمه می گیرد خلاص شود و به چشمه شادی که در صحرای بی خودی جاریست برسد ، این رقص بی اختیار صورت می گیرد و بازتاب طبیعی هیجانات روح در عالم جسم است، چنانکه حرکت خرقه و دامن به حرکت جسم وابسته است.

(مقالات-ص 130)

 

39. عقل و جنون به ترتیب رمزی از نفس و عشقند از آنکه عاقبت اندیش مصلحت جو در مراتب نازله معرفت خدمتگزار نفس و پیوسته هوشیار منافع و مطامع صاحب خویش است ، امّا اگر برقی از خیمه لیلای عشق بدرخشد و آینه عقل را روشن کند آنگاه عقل دیوانه می شود و زنجیر می جوید .

(مقالات-ص 131)

 

40. دیوانگان همان عاقلانند که به بوی سنبل زلف معشوق عقل خاکی مست را رها کرده در دایره عشق سرگردان شده اند.

(مقالات-ص 131)

 

41. هر کجا خبر داشتن مورد طعن و طرد است با خبری از خویش و گرفتاری نفس مقصود است و هر کجا بی خبری مورد ستایش است مقصود بی خبری از خویش و اشتغال به خبر معشوق و فراموشی یاد خود در یاد او است.

(مقالات-ص 133)

 

42. نفس و عشق کثرت و وحدت یا پریشانی و جمعیت است از آنکه نفس چون دل در گرو خویش دارد هم از درون پریشان و پراکنده است و هم با عالم بیرون پیوسته در جنگ و جدال است. 

(مقالات-ص 133)

 

43. تفرقه درونی نفس از آنست که هر دم مطلوب خود را در چیز دیگر می بیند و به هزار چیز دل می بندد و چون مطلوب او همه از عالم کون و فساد و در معرض فنا و زوالست در اضطراب دایم است و به هیچ روی او را جمعیت خاطر دست نمی دهد.

(مقالات-ص 133)

 

44. خاصیت عشق آنست که همه غمها و اضطراب متکثر عالم را در غم یگانه خویش غرق می کند و آن غم چون نقاب بر می دارد خود عین شادی و طربست و نقاب او تنها شحنه دور باش برای غمهای وهمی و خیالیست.

(مقالات-ص 133)

 

45. اسباب دل خرّم خود مایه تفرقه است زیرا آن اسباب بحقیقت سراب دل خرّم است و چون بدست می آید خود هیچ نیست.

(مقالات-ص 133)

 

46. اگر گاهی از عشق نیز به پریشانی تعبیر شده است مقصود همان حال شیفتگی و حیرانی است که عین جمعیّت است و این پریشانی موهبتی است که تنها به مجموعان عالم می بخشند.

 (مقالات-ص 134)

 

47. اغراض نفسانی بزرگترین حجاب حقیقت است .

(مقالات-ص 145)

 

48. اشتغال به کار هنر ذکر و ثنای حضرت حق است و زهی ذکر که از زبان بگذرد و به دست آید و گوشه ای از جمال مذکور را بر پرده ای نقش کند یا در پرده ای بنوازد و چشمها و گوشها را از فراموشی به ذکر آورد.

(مقالات-ص 153)

 

49. هوشمندان عالم دریافته اند که ذکر حقیقی اشتغال به اوصاف و اسماء مذکور است .

(مقالات-ص 154)

 

50. ذکر رحمان و رحیم بر عام و خاص رحمت کردن است و با خلق به شفقت و مهربانی زیستن .

(مقالات-ص 154)

 

51. ذکر یا علیم این است که به کار دانایی پردازند و بکوشند تا پرده نادانی را بدرند و چراغی از دانش بر افروزند و پیش پای مردمان نهند .

 (مقالات-ص 154)

 

52. ذکر یا جمیل این است که دل و جان در کار زیبایی گرو کنند و نخست نقش جمال را بر پرده شش جهت عالم که فرمود : هر کجا رو کنید آنجا چهره خداست ، بنگرند و آنگاه به قدر مرتبه ادراک خویش قصه آن جمال را با آفرینش نقش یا نفحه ای بر مردم فرو خوانند و ایشان را شوریده و شیدا کنند .

 (مقالات-ص 154)

 

53. در رحم برکتی دو گانه است که هم آورنده رحمت را سعادت می بخشد و هم گیرنده را به خیر و برکت می رساند.

(مقالات-ص 154)

 

54. دُرّ مکنون در صدف اسلام ، تسلیم شدن به فرمان پروردگار و ورود به دار السّلام عشق و بهشت امن و آسایش است.

(مقالات-ص 159)

 

55. فطرت یا عقل رسول خداست در باطن ذات هر انسان که رسالتش در عالم طبع تمیز مفید از مضر و در عالم تمیز درست از غلط و در عالم اخلاق تمیز خیر از شر و در عالم هنر تمیز زشت از زیباست .

(مقالات-ص 166)

 

56. عشق به زیبایی و لذت هنری همانند عشق به خیر و حقیقت از نفس ناطقه انسان که همانند نفس الهی و نفخه ربّانی است سرچشمه می گیرد و هنر تلاشی است از سوی انسان برای باز یافتن حق در اسم جمیل و عبادتی است برای قرب به آستان معلای سیمرغی که در هر پرش هزاران نقش عجب و در هر صفیرش صد هزاران نغمه داودی است .

 (مقالات-ص 166)

 

57. قداست هنر از آنجاست که با عالم قدس پیوسته و با قدوس مطلق نشسته است.

(مقالات-ص 166)

 

58. هنر تجلی خلافت الهی در انسان است که خلیفه خداست و در اوج کمال منصف به صفات اوست و همانگونه که بنا بر حدیث کنز مخفی عشق سبب پیدایش عالم گردید ، در خلیفه او نیز عشق به ظهور گنج پنهان سبب پیدایش انواع هنرها و معارف گردیده است .

(مقالات-ص 166)

 

59. شعر مانند دیگر هنرها آبی است که از طور شهود سرچشمه می گیرد و به اطوار خوش آهنگ در دشتهای حرف و صوت جاری می شود .

(مقالات-ص 171)

 

60. جان هنر حضور معنی الهیت در عالم صورت است و آن معنی جمیل است که هم صورت هنر را جمال می بخشد و هم خبر از سریان جمال در جمله جهان می دهد.

(مقالات-ص 173)

 

61. در هنر برکتی دو گانه است : یکی زیبا کردن جهان با آفرینش عین زیبایی ، و دیگر بخشیدن چشم زیبابین به مخاطبان هنر تا آنچه را پریشان و ناموزن می نماید خوش و موزون بینند.

(مقالات-ص 173)

 

62. هنر کارگاه تبدیل زشتی به زیبایی است .

(مقالات-ص 173)

 

63. شاعر کسی است که به قدر جام وجود و بر حسب مرتبه کمال خویش و به اندازه خبری که از آن شهود فرخنده یافته است ، ضمن بیان احساسات و احوال درون ، مردمان را به عشق و پیوند و دوستی و همدردی و راستی و درستی که همه از جنس وحدتند فرا می خواند .

(مقالات-ص 174)

 

64. تناسب در معنای وسیع از عناصر اصلی هنر و عوامل وحدت آفرین میان اجزای متکثر است. وحدت جان هنر است و به اصطلاح ارسطو صورت کمالیه ای است که هیولای هنر یعنی مواد اولیه آن را زنده می کند و در مقابل بی تناسبی و نا هم آهنگی مایه غلبه کثرت بر وحدت می شود و بیننده یا شنونده را پریشان و مضطرب می کند .

(مقالات-ص 193)

 

65. از دیدگاه فلسفی نظم و تناسب و تجانس و هم آهنگی و تقارن و امثال این معانی هر یک به نوعی خبر از وحدت می دهند و در تحلیل نهایی به نوعی وحدت باز می گردند.

(مقالات-ص 194)

 

66. در هنر ، کشف و ایجاد وحدت جان هنر است.

(مقالات-ص 195)

 

67. درک یک اثر هنری یعنی درک وحدت پنهان در کثرت.

(مقالات-ص 195)

 

68. کشف وحدت در کثرت که شهود زیبایی است ، و خلق وحدت در کثرت ، که آفرینش زیبایی است در عالم علم و اخلاق نیز اصل ماجراست.

(مقالات-ص 196)

 

69. در عالم اخلاق و عرفان جان کلام تبدیل کثرت به وحدت است که گاهی از آن تعبیر به جزء و کل می کنند ، که کثرت جزءها و نمودهای جزئی است و وحدت وجود کل و کل وجود است و عارفان به اتفاق مهمترین سفر سالک را همان سیر از جزء به کل دانند ، که از مظاهر این وصول به کل عشق به کل و یکسان دیدن تمامی کائنات در برابر حق است .

(مقالات-ص 196)

 

70. بهترین معرف هر گوینده سخن اوست که اگر چون مشک مشام جان را معطر کند ، نیاز به گفتن عطار ندارد.

(مقالات-ص 221)

 

71. اگر نقاشان چیره دست مجموعه تمثیلات خیال انگیز مولانا را از دیدار این ترک غارتگر ] شمس تبریزی [  به عالم صورت درآورند ، نگارخانه ای پدید آید که رشک نگارستان چین و نزهتگاه دیده جان باشد.

(مقالات-ص 225)

 

72.  آفتاب معرفت نوری است که از نار عشق می روید از این روست که تا آدمی عاشق نشود به معرفت حقیقی دست نمی یابد ، آدمیان را نمی شناسد ، جهان را بدرستی نمی بیند و اسرار آن را در نمی یابد، زیرا غیر عاشق خود بین است و خود بین چگونه غیر را تواند دید مگر آنکه نقش سوداهای خویش را در غیر بیند.

(مقالات-ص 306)

 

73. موسیقی خوب آن است که شنونده را از فرود به فراز آورد نه آنکه او را در فرود بی خبر کند که در این صورت نامش لهو به معنی فراموشی و بی خبری است.

(مقالات-ص 382)

 

74. جمله شرابها را دو گونه توان دانست : یکی آنها که آدمی را بی خبر کنند از حق و حجاب شوند بر حقیقت و یکی آنها که بی خبر کنند از خویش و کشف حجاب کنند از حق .

(مقالات-ص 412)

 

75. راهی را که هنرمند برای رهایی از تنگنای صورتها اختیار می کند این است که دایره صورت را به اهتزاز در می آورد و چنان تموجی در آن بر می انگیزد که تا کرانه های دور دست معانی پیش می رود و در بازگشت همچون ارغنون نغمه جان هنرمند را برای صاحبان گوش به ارمغان می آورد.

(مقالات-ص 430)

 

76. اگر کسانی در سودای جهانی کردن ارزشها و برقراری صلح و دوستی در میان اقوام بشر باشند خوش ترین راه بازگشت به هنر و ادبیات و اخلاق است.

(قلمرو زرین-ص 21)

 

77. جوهر ادبیات اعلامیه حقوق بشر و اعلامیه استقلال و آزادی و برابری انسانها از زن و مرد در پیشگاه حقیقت است.

(قلمرو زرین-ص 21)

 

78. وقتی آدمی در برابر دیو قد علم می کند نه تنها دیوها که فرشتگان نیز او را به حساب می آورند و همه استعدادهای خفته آدمی در این مبارزه بیدار می شود و آغاز به رشد و شکفتن می کند.

(قلمرو زرین-ص 37)

 

79. جوهر ذات آدمی همان خواست است. نفس ناطقه یعنی خواستن و عشق داشتن و چون سرمایه ما تنها خواستن است ، هر چه خواست عظیم تر ، آدمی بزرگ تر و شریف تر .

 (قلمرو زرین-ص 47)

 

80. خواستن نشان ظرفیت و قابلیت آدمی است و هر آرزویی نشان قابلیت و توانایی خاصی در ماست.

(قلمرو زرین-ص 47)

 

81. فلسفه چیدن بال فرشتگان است. یعنی فلسفه با توجیه عقلانی هر پدیده جاذبه روحانی و حیات باطنی آن را از میان می برد و عالم را خشک و بی طراوت و فاقد عقل و شعور و احساس می کند.

 (قلمرو زرین-ص 52)

 

82. عشق گناهی است که آدمی را از همه گناهان پاک می کند. عاشق یعنی آن که دل در گرو خوبی و زیبایی و حقیقت بسته در معبد عالم نیت کرده است که در خدمت این سه فرشته باشد.

(قلمرو زرین-ص 227)

 

83. عشق مادر به فرزند خویش مَثَلِ اعلای عشق آسمانی در زمین است. عشقی است که در برابر همه عالم می ایستد و به هیچ خطا و گناه از معشوق که همان فرزند است باز نمی گردد.

 (قلمرو زرین-ص 259)

 

84. زیبایی ، خواه موسیقی باشد یا شعر یا نقاشی یا طبیعت یا چهره انسان ، آئینه فطرت آدمی است و سّر لذت آدمی از زیبایی همین است که تناسبات و هارمونیهای درون خود را در عالم خارج ادراک می کندو این مطابقت درون و بیرون مایه لذت است .

(قلمرو زرین-ص 266)

 

85. ذات اقدس الهی ازلی و ابدی و زوال ناپذیر است و چون همه عالم از ذات او نشات می گرفته ، هر چند تمامی آفرینش و جمله جهان ها و آدمیان به ظاهر دستخوش فنا شوند ، باز همگی خود را در آن ذات می یابند. پس جای هیچ تشویش و هراس از زیر و بم عالم و تغییر و تبدیل پیوسته آن نیست ، زیرا وجود ، عدم نخواهد شد و هر چه هست بوده و خواهد بود .

 (قلمرو زرین-ص 300)

 

86. کسانی که نقطه کمال را در عالم هنر نشان داده اند بیشترین خدمت را به بشریت کرده اند زیرا معنی مطلق که ذات خداوندی است از همان یک چیز کامل در خاطر زنده می شود. چه سعادتی است آنان را که موفق به ساختن یک اثر کامل شده اند.

(قلمرو زرین-ص 309)

 

87. کلمه عدم گاه در مقابل وجود است که در این صورت نیستی محض و نفی هستی است و جایی در جهان هستی ندارد. اما در ادبیات عرفانی اغلب مقصود از عدم نفی همه حدود و رسوم و تعینات و ماهیات است و چون هر ماهیتی حدی و محدودیتی بر وجود می نهد ، اگر همه حدود را برگیرند آنچه به جای می ماند حقیقتی ساری در همه کائنات است.

(قلمرو زرین-ص 325)

 

88. ترس از مرگ و ترس از غرق شدن در بحر رحمت الهی ، ترسی موهوم است. زیرا هر آنچه اینجا از دست بدهند در آن بحر خواهند یافت. آن بحر به تعبیری گستره وجود انسان است که با شکستن کشتی تن آدمی آن را تجربه می کند .

(قلمرو زرین-ص 345)

 

89. اگر ما با دل شاد و چهره گشاده و گلگون نتوانیم به مرادها و مقصودها دست یابیم ، با افسردگی و نومیدی بی گمان به جایی نخواهیم رسید. پس خوشتر آنکه در هر حال ، اگر مراد و محبوب را با تمام دل طلب کردیم و به مطلوب نرسیدیم همچنان دل خوش داریم و چهره خندان کنیم.

(قلمرو زرین-ص 379)

 

90. عشق آن است که آدمی خودش نباشد ، خود را فراموش کند و به دیگری بیندیشد و این رهایی از خویشتن کمترین افسون عشق است.

(قلمرو زرین-ص 384)

 

91. عشق مجازی در عالم خاک می تواند با کیمیای معرفت تبدیل به عشق حقیقی شود و همان عشق خاکی عشق آسمانی و الهی گردد. عشق حقیقی در همه مراتب از خاکی تا افلاکی نشانها و اطوار یکسانی دارد و هر که بحقیقت عاشق شود ، از عارف و عامی ، عشق او کم و بیش همان احوال و آثار عشق دیگران را خواهد داشت.

(قلمرو زرین-ص 385)

 

92. دل انسانها که همان گوهر ذات و فطرت الهی آنهاست ، عجیبترین پدیده خلقت است و عجایب هفتگانه جهان هلالی از بدر جمال اوست. اوست که نه رنگ و صورت دارد نه عرض و ارتفاع نه موسیقی است نه نقاشی نه شعر نه حکمت اما همه اینها از او پدیدار می شوند.

(قلمرو زرین-ص 402)

 

93. برای لذت بردن نیازی به دانستن علت ها و سبب ها و رازهای پشت پرده نیست. باغ گل را باید دید و لذت برد و صدای خوش و لبخند شیرین را باید درک کرد و غرق شادی شد. هیچ کس نمی تواند راز افسون یک لبخند یا نگاه محبت آمیز را بیان کند. اما همه کس می تواند از آن سرمست شود .

(قلمرو زرین-ص 536)

 

94. دیوانگان عشق عاقلان را عاقلان دنیا پرست مجنون خوانند و گمراه نامند و این جنون فوق العقل است نه جنون دون العقل. در جنونی که مادون عقل است چراغ عقل خاموش می شود و در جنونی که مافق عقل است چراغ عقل در شعاع خورشید عشق محو می شود بدون آنکه خاموش شود .

(قلمرو زرین-ص 560)

 

95. شوق به زندگی جاوید که در دل همه آدمیان به ودیعه نهاده شده ، هم تسلی بخش خاطر ما در سختیها و محرومیتهاست و هم همه ارزشهای اخلاقی و هنری ما در پرتو آن توجیه می شود .

(قلمرو زرین-ص 596)

 

96. انبیا و اولیا و قدسیان عالم که اینهمه سخنان شکر بار از ایشان در بازار عالم پخش شده است همه در اثر پیوند با لبهای شکرین آن شاهد یکتا به مقام شکر فروشی رسیده اند .

 (در صحبت مولانا-ص 10)

 

97. در مستی ، رفع حجاب خود پرستی است که شاهد زیبایی به هنرمند رخ می نماید و بازتاب آن مشاهده ، به صورت هنر ظاهر می گردد.

 (در صحبت مولانا-ص 11)

 

98. در نظر مولانا، زن ، در لطافت و تعالی چنان به خداوند نزدیک است که گوئیا مخلوق نیست بلکه خالق است.

 (در صحبت مولانا-ص16)

 

99. مقصود از عدم در مقام عشق نفی محدودیتها و دیوارها است ، چون عشق به هیچ دیواری محدود نمی شود و تا بی نهایت پیش می رود ، پس هر چه وجود متعین و محدود است از آن نفی می شود و عاشق نیز برای رسیدن به عشق حقیقی باید از وجود محدود خود عدم شود و این عدم است که موجب افزایش وجود است.

 

(در صحبت مولانا-ص 18)

 

100. عشق تمام صبر است اما در راه رسیدن به معشوق و تمام بی صبری است در فراق معشوق و ناشکیبایی بر نادیدنِ او.

  (در صحبت مولانا-ص 22)

 

101- سخن را از نی باید شنید ، از آن کس که نیست ، آن کس که هست از هواهای خود می گوید و حدیث نفس می کند.

( در صحبت مولانا – ص 1)

 

102- نی مقام انسان کامل یا کمال مرتبه انسانی است که در آن مرتبه ، شخص هر چه گوید همان است که معشوق در او دمیده و هر چه کند همان است که فرمانش از معشوق رسیده.

( در صحبت مولانا – ص 10)

 

103- تا کسی از خودبینی و خود رائی و نفس پرستی رها نشده باشد بوی خوش عشق به مشام جان او نرسیده باشد.

( در صحبت مولانا – ص 10)

 

104- متاع اصلی دکان مولانا عشق است.

( در صحبت مولانا – ص 17)

 

105- همان شاخ نبات و شمع شب افروز و غزال رعنا و سرو بلند بالای حافظ است که جمله عاشقان به داغ او مرده اند و جمله عاشقان به داغ او زنده اند.

( دیوان حافظ – ص 4)

 

106- حافظ به تمام کائنات عشق ورزیده و تجلیات جمال را در عالم خاک عزیز داشته و از خط یار آموخته است که گرد خوبان بگردد.

( دیوان حافظ – ص 29)

 

107- عارف ،‌بهار طبیعت را رسولی از بهار جاودان می بیند و دلالت بهار را بر آن وجه باقی می ستاند.

( دیوان حافظ – ص 31)

 

108- شمع را هزاران تن می بینند ، هر یک از وجهی و زاویه ای اما همه چون حافظ پروانه بی پروا نیستند که با معشوق در آمیزند و در او فانی شوند.

( دیوان حافظ – ص 32)

 

109- این شراب است که طالبان یار ، روزه فراق را با آن می گشایند.

( دیوان حافظ – ص 37)

 

110- رفتن به خرابات ترک خودبینی است و خودبینی نزد عارفان جهاد اکبر است.

( دیوان حافظ – ص 37)

 

111- فقیر یعنی آنکه خود را در برابر حق مالک هیچ چیز نمی داند.

( دیوان حافظ – ص 47)

 

112- توبه در زبان حافظ و دیگر عارفان پارسی گو پشت کردن به معشوق و بازگشت به دنیاست.

( دیوان حافظ – ص 53)

 

113- عشق ترک اختیار عاشق است در برابر معشوق.

( دیوان حافظ – ص 55)

 

114- رندی حافظ نیز کمال هوشمندی اوست در عشق که ترک کام خویش گفته تا کام دوست بر آید.

( دیوان حافظ – ص 58)

 

115- رندان عالم سوز که دو عالم را در بحر عشق شبنمی دانسته اند به نیم جرعه قانع نشده و خود را غرقه بحر عشق و شط شراب می خواهند.

( دیوان حافظ – ص 59)

 

116- دریا دلان رند سر افراز همان دوستان خدا و هادیان طریق عشقند که برای نجات از غصه عالم باید دست به دامن آنان زد.

( دیوان حافظ – ص 60)

 

117- سخن حافظ از عالم امن و سلام می آید و مصداق روشنی از همان پیک نامور است که از دیار دوست رسیده و مردمان را حرز جان و خط امان آورده.

( دیوان حافظ – ص 65)

 

118- عشق نزد مولانا نقطه وحدت است . دریایی است که میعادگاه همه نهرها و رودهاست.

(گزیده فیه ما فیه  – ص 46)

 

119- مثنوی محصول دوران پختگی و کمال ذوق و اندیشه مولاناست و گرانبهاترین میراث عرفانی و اخلاقی در ادبیات جهان است.

(گزیده فیه ما فیه  – ص 35)

 

120- زیارت کردن به حقیقت به حضور زنده کسی رسیدن است و اطلاق آن به زیارت قبور مردگان مجاز است و در روایات خاصه آمده است که مزار قدیس در دل کسی است که آن قدیس را دوست دارد.

(آن خردمند دیگر – ص 11)

سکوت

در میان مشکلات گاهی سکوت کن

شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باشد...!

برای دلم دعا کنید

برای دلم دعا کنید ...  

دلم خواب بی کابوس میخواهد ...  

دلم کمی خدا می خواهد ... 

 کمی سکوت ... 

 کمی اشک  ...  

کمی بهت ...  

کمی آغوش آسمانی ...  

مـــــــــــرگ...

ساده نیست

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست  

چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست 

 از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام  

ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست

از چشم تو افتادم

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست  

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست  

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد  

کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست  

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید  

هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” 

 شکست بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند  

دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست  

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد 

 قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست 

 وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد 

 پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …

کسی را می خواهم ...!

کسی را می خواهم... 

کسی را می‌خواهم، نمی‌یابمش 

 می‌سازمش روی تصویر تو و تو با یک کلمه فرو می‌ریزی‌اش 

 تو هم کسی می‌خواهی،  

نمی‌یابیش می‌سازی‌اش روی تصویر من و من نیز با یک کلمه … 

 اصلا بیا چیز دیگری نسازیم 

 و تن به زیبایی ابهام بسپاریم فراموش شویم  

در آن‌چه هست روی چمن‌های هم دراز بکشیم  

به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم بگذار دست‌هایم در آغوش راز شناور شوند  

رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!  

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –  

تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم 

 و در اضطراب گلبوته های جدایی , چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق ,  

آذین می بندم .  

به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , 

 آشیان کردی و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی . 

 پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت  

هنوز در من شمعی روشن است . 

 و من… در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام 

 تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان تو تجلی کند ….!!!

کسی را می خواهم... 

کسی را می‌خواهم، نمی‌یابمش 

 می‌سازمش روی تصویر تو و تو با یک کلمه فرو می‌ریزی‌اش 

 تو هم کسی می‌خواهی،  

نمی‌یابیش می‌سازی‌اش روی تصویر من و من نیز با یک کلمه … 

 اصلا بیا چیز دیگری نسازیم 

 و تن به زیبایی ابهام بسپاریم فراموش شویم  

در آن‌چه هست روی چمن‌های هم دراز بکشیم  

به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم بگذار دست‌هایم در آغوش راز شناور شوند  

رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!  

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –  

تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم 

 و در اضطراب گلبوته های جدایی , چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق ,  

آذین می بندم .  

به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , 

 آشیان کردی و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی . 

 پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت  

هنوز در من شمعی روشن است . 

 و من… در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام 

 تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان تو تجلی کند ….!!!

خیال نازنین

زنینواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

از فکر من بگذر

از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد

سهم دیگران

آرزو هــــایی در زندگی هست کـــه

بـــــاید از آنها گــــذشت

گــــاهی بـــاید آرزوهــــــایت را

مثل قــــاصدک بگذاری کــــف دست

و بسپـــــاری به دست بـــــاد

تـــــا بــــــروند و

سهـــــم دیگــــــــران شونــــد.

نور می شوم

در عمق شب نیازی به بر افروختن آتش نیست 

 نگاه عاشق تو آتشم می زند  

و نوری می شوم  

که هیچ روزی به پایم نمی رسد

فهمیدم!

امروز فهمیدم ا..

چه سخت می گذرد !..

بر آفتابگردان ..


روزهای ابری

قول

قول

بازهم

دفترچه فریبم داد...

زمانه رادیدی

عزیزمن

قول داده بودم

نویدی دور

هرگزدست تهی به خانه

بازنخواهم گشت

ولیکن امروزهم باید دستم

پرباشد ازبوی ماهی وسبزی وپرتقال

صبح بود گفتم دهانم

انگارمزه ی چیزی می دهد

نان وپنیروپونه

وگفتی ام

عشق ...

همه باعشق

ولو

بی سفره قلمکار

دم در

یادم آمد

_ یک چیز مرد،ناشتایی توهنوز

یاللعجب ...

این بود

که اندیشیدم

عجیب گرسنه ام

فقط یک اشکال درکاربود

دفترچه ی قسط فریبم داد...

نان راخط بزن

پنیرراولش

پونه بماند ولی

پونه وچی ؟

همسرم گفت :

_...عشق

امروزکمی پونه گرفتم

عهدم یادم هست

هنوزمی شود گفت

دستم پراست وسینه ام

_ نمی آیی دررابگشایی

زییییییییییییینگگ

دستم روی زنگ در

باسوت بلبلی اش

ماند

زیییییییییییییینگگ

تابه یادم آید

سوت بلبل ...عشق ...پونه

نمی آیی دررابگشایی

که دست اززنگ بردارم

ولی آه ،

وای ،هیهات

دفترچه ام جامانده است

ای زن

دفترچه ام ...

یادت هست

برگردم ؟

هان

ب...ر...گ...ر...د...م

بین من و تو...

هیچ لباسی بین منو تو نیست

نه مردانگیم کار میکند نه زنانگیت

چنان مرا در اغوش کشیده ای

سکوتمان بزرگ ترین دوستت دارم هاست

این بهشت تنت را دوست دارم ...

آری اینجاست که شهوت به عشق میبازد...

ج منطقی

یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است :


می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم.من 25 سال دارم و بسیار زیبا ، با سلیقه و خوش‌اندام هستم. آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم.شاید تصور کنید که سطح توقع من بالاست ، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار در نیویورک هم به طبقه متوسط تعلق دارد چه برسد به 500 هزار دلار.خواست من چندان زیاد نیست. هیچ کس درآنجا با درآمد سالانه 500 هزار دلاری وجود دارد؟آیا شما خودتان....

ازدواج کرده‌اید؟ سئوال من این است که چه کنم تا با اشخاص ثروتمندی مثل شما ازدواج کنم؟چند سئوال ساده دارم:1- پاتوق جوانان مجرد کجاست ؟2- چه گروه سنی از مردان به کار من می‌آیند ؟3- چرا بیشتر زنان افراد ثروتمند ، از نظر ظاهری متوسطند ؟4- معیارهای شما برای انتخاب زن کدامند ؟

 امضا ، خانم زیبا




و اما جواب مدیر شرکت مورگان :


نامه شما را با شوق فراوان خواندم. درنظر داشته باشید که دختران زیادی هستند که سئوالاتی مشابه شما دارند. اجازه دهید در مقام یک سرمایه‌گذار حرفه‌ای موقعیت شما را تجزیه و تحلیل کنم :درآمد سالانه من بیش از 500 هزار دلار است که با شرط شما همخوانی دارد ، اما خدا کند کسی فکر نکند که اکنون با جواب دادن به شما ، وقت خودم را تلف می‌کنم.از دید یک تاجر ، ازدواج با شما اشتباه است ، دلیل آن هم خیلی ساده است : آنچه شما در سر دارید مبادله منصفانه "زیبائی" با "پول" است. اما اشکال کار همینجاست : زیبائی شما رفته‌رفته محو می‌شود اما پول من ، در حالت عادی بعید است بر باد رود. در حقیقت ، درآمد من سال به سال بالاتر خواهد رفت اما زیبائی شما نه. از نظر علم اقتصاد ، من یک "سرمایه رو به رشد" هستم اما شما یک "سرمایه رو به زوال".به زبان وال‌استریت ، هر تجارتی "موقعیتی" دارد. ازدواج با شما هم چنین موقعیتی خواهد داشت. اگر ارزش تجارت افت کند عاقلانه آن است که آن را نگاه نداشت و در اولین فرصت به دیگری واگذار کرد و این چنین است در مورد ازدواج با شما.هر آدمی با درآمد سالانه 500 هزار دلار نادان نیست ، ما فقط با امثال شما قرار می‌گذاریم اما ازدواج نه. به شما پیشنهاد می‌کنم که قید ازدواج با آدمهای ثروتمند را بزنید ، بجای آن ، شما خودتان می‌توانید با داشتن درآمد سالانه 500 هزار دلاری ، فرد ثروتمندی شوید. اینطور ، شانس شما بیشتر خواهد بود تا آن که یک پولدار احمق را پیدا کنید.امیدوارم این پاسخ کمکتان کند.

امضا  رئیس شرکت ج پ مورگان

امتحان فیزیک

استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند

شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟


دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد

 من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد


اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدینترتیب مطرح کند

حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید....

در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود

و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید

محاسبه مقا ومت جدید هوا در مقابل قطار؟

تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟

آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر آری، به چه اندازه؟

حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد

همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند

پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند و طبق معمول سئوال اولی را میپرسد

شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟

این دانشجوی خبره میگوید؛ من کتم را در میارم

پروفسور اضافه میکند که هوا بیش از اینها گرمه

دانشجو میگه خوب ژاکتم را هم در میارم

هوای کوپه مثل حمام زونا داغه

دانشجو میگه اصلا ً لخت مادر زاد میشم

پروفسور گوشزد میکند که دو آفریقائی نکره و نانجیب در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت شی

دانشجو به آرامی میگوید

میدانید آقای پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم واگر قطار مملو از آفریقائیهای ... باشد، من آن پنجره لامصب را باز نمیکنم

موجه نیست!

مـوجّه نیست روزهای نبـودنت
تلخ
 میگـذرند...

امــا از طعــم 
تلخــش
 کـه فاکــتور بگیـریـم

زجـــرآور بـودنشـان را چگـونـه تـوجیــه خـواهی کــرد

جیره بندی...!

دیــدن عـکست تمــام سهم من است،

از "تـــو "

آن را هم جیره بندی کرده ام

تا مبــادا

تَــوقُعش زیاد شود!!

دِل اســت دیـــگر ...

ممکن اســت فردا خودت را از مــن بـخواهـد...