فردا نه
چند ساعت بعد هم نه...
چند ثانبه دیگه هم نه…
همین الان...
برای مادرت یک کاری بکن..
اگر زنده ست دستِشُ...
اگر به آسمان رفته …قبرشُ...
اگر پیشت نیست …یادشُ…
اگر قهری…چهرَشُ ….
ببوس…
بانوی آریایی،پیشاپیش،روزت مبارک
اینجا زمین است....
رسم آدم هایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند
زلف تو نسخه پریشانی
چشم هایت دوای حیرانی
گونه ات فرش های تبریز است
چوخ گوزل ! قیزلارین دا جیرانی
- باغت آباد - سیب لب هایت
برده ما را به سوی حیرانی
بوسه هایت شراب شیراز است
اثرش بی نظیر و طولانی
چشم هایت دلیل جاذبه اند
مرکز ثقل نابسامانی
داغ لیلا ندیده کی داند
غم آن عاشق بیابانی؟
عاشقت هستم و تو دست مرا
از نگاهم چه خوب می خوانی
من تو را عاقبت نفهمیدم
ای نسیم همیشه طوفانی
ساده بودم تو شاعرم کردی
شاعر عصرهای بارانی
مثل ماهی درون برکه ی شب
در دلم تا همیشه می مانی
این حال من بی توست...
بغض غزلی بی لب
افتاده ترین خورشید زیر سم اسب شب
این حال من بی توست
دلداده تر از فرهاد
شوریده تر از مجنون
حسرت به دلی در باد....
پیدا شو که می ترسم
از بستر بی قصه
پیدا شو نفس برده
می ترسه ازت غصه
بی وقفه ترین عاشق
موندم که توپیدا شی
بی تو همه چی تلخه
باید که توهم باشی....
تا ابد آتشم ...
دلم برایت تنگ می شود
گرچه اینجا نیستی
هر جا می روم
یا هر کار می کنم
صورت تو را در خیال می بینم
و دلم برایت تنگ می شود
دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ می شود
دلم برای همه چیز نشان دادن به تو تنگ می شود
دلم برای چشم هایمان تنگ می شود که
پنهانی به هم دل می دادند
دلم برای نوازشت تنگ می شود
دلم برای هیجانی که با هم داشتیم تنگ می شود
دلم برای همه چیزهایی که با هم سهیم بودیم تنگ می شود
دلتنگی برای تو را دوست ندارم
احساس سرد و تنهایی است
کاش می توانستم با تو باشم
همین حالا
تا گرمای عشق ما
نوروز را گرم و زیبا کند
بدون تو نوروزی ندارم
این بهار
تنها خوشم به یاد نوروز های گذشته
به یاد آن نگاه های عاشقانه
اما چون نمی توانم
همین حالا با تو باشم
ناچارم به رویای زمانی که
دوباره با هم خواهیم بود
قانع باشم.
سر به هوا نیستــــم
امــــا
همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم
حال عجیبـــی ست
دیدن ِ همان آسمان که
شاید “تـــــو”
دقایقی پیش
به آن نگاه کـــرده ای…!!!
قلم از عشق بلغزید و بزد بانگ صریر
اصطکاکیست که در حسرت معشوق بماند
وعده میکرد خلاف و دل و جانم به رحیل
حور عینی ست که بر سر در فردوس بماند
عیب بر عاشقیم میکند هر ساعت و وقت
تازه کیشی ست که در بستن زنار بماند
گرد راهش رمق چشم رقیب است ولی
سرمه دانیست که از دیده ی فرهاد بماند
از الف لام به میم است حضورش به سطور
سر عشقی ست که در باطن اشعار بماند
سوفی آنروز که در کوی حسین پای نهاد
باده از دست برفت و دل و دلدار بماند
چون عروسک بازی شونم جِدیهِ، رو عمرشون حساب
میشه. !!!
از دو سالگی مادرن.
بعد مادر برادرشون میشن.
بعد مادر شوهرشون
میشن.
باباشون که پا به سن میذاره ازشون پرستاری یه مادرو میخواد.
گاهی
وقتا حتی مادر مادرشونم میشن.
من شوهر نکردم.
ولی مادر مادرم بودم، مادر پدرم بودم، مادر برادرم بودم،
تازه به همه اینا بچههای به دنیا نیاورده رو هم اضافه کن، مادر اونا هم بودم.!!!!