ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

شادی داشتنت(عباس معروفی)


شادی داشتنت
شادی بغل کردن سازی ست
که درست نمی شناسمش
درست می نوازمش
نت به نت
نفس در نفس
تو از همه جا شروع می شوی
و من هربار بداهه می نوازمت
از هر جای تنت
سبز آبی کبود من
لم بده، رها کن خودت را
آب شو در آغوشم
مثل عطر یاس فراگیرم شو
بگذار یادت بگیرم.


فوق العاده

من خوبه خوبم گیتارم کجاست؟ 

تو که می رقصی همه چی زیباست 

 

تو که می رقصی زندگی سادست 

من عاشق شدم این فوق العادست 

 

تو که میرسی به آرزوهات 

منو رها کن تو موج موهات 

 

منو برسون به بچگیام 

باید دوباره به دنیا بیام 

 

تو که میرسی به آرزوهات 

منو رها کن تو موج موهات 

 

منو برسون به بچگیام 

باید دوباره به دنیا بیام 

 

من خوبه خوبم  

 

من خوبه خوبم لبخندت کجاست 

تو که میخندی همه چی زیباست 

 

تو که میخندی عشق بی ارادست 

من عاشق شدم این فوق العادست 

 

تو که میرسی به آرزوهات 

منو رها کن تو موج موهات 

 

منو برسون به بچگیام 

باید دوباره به دنیا بیام 

 

آشوب

آشوب ، همان حسی است که وقتی خنده بر لب های تو نباشد دارم

آرام تر میشدم


شاید آرام تر میشدم
فقط و فقط
اگر میفهمیدی
شعر هایم به همین راحتی که میخوانی
نوشته نشده اند…

سهم “من” از“تو”


سهم “من” از “تو” عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست ،
همان دلتنگی بی پایانی ست که روزها دیوانه ام می کند

همیشه با من بمان

همیشه با من بمان
هیچکس عاشقانه تر از من
نمی تواند
تو را بسراید

هیچکس عاشقانه تر از من
نمی تواند
تو را بسراید

درد

می گویند
درد را از هر طرف بنویسی درد است
نمی دانند
درد را از طرف تو اگر بنویسند
شعر می شود

شاید تو


شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم!

دستم به تو نمی رسد


مثل آن شیشه شیرینی همیشه 
دور از دسترس بودی
روی آن دورترین تاقچه 
که دستم به تو نمی رسید
مثل بادبادک 
که ترا در شوق با سکوت ساخته بودم 
مثل آن بادبادک 
در آن عصر سیاه 
باد ترا برد
در خیالم امید برگشتی برایت هست 
با خودم می گویم 
که تو در لابلای شاخه های درخت انتظاری مانده ای
و ترا عاقبت خواهم یافت 
مثل آن عروسکی 
که از پشت شیشه به من می خندید
که شبی دست بدی آمد و ترا برد
پشت ویترین اینک تنها
سردی و خاموشی و تنهایی است.
مثل آن عقده دوری 
که هرگاه به تو می اندیشم
گریه ام می گیرد.

امام رضا(ع)

مقدمه:

امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم.

 

نام، لقب و کنیه امام:

نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده‌اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند."

یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

 

پدر و مادر امام:

پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.

 

تولد امام:

حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت."(2)

 نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)

 

زندگی امام در مدینه:

حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

 امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه‌های شهر مدینه عبور می‌کردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می‌آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام می‌دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند."

 

امامت حضرت رضا (علیه السلام):

امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم.

 یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا می‌دانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد."

 

اوضاع سیاسی:

 مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:

 ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

1-      پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

2-      پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

 مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‌کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستند و این، بر اثر ستم‌ها و نارواییها و انواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند، زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

 او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.

 

سفر به سوی خراسان:

مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند.

 

حدیث سلسلة الذهب:

در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف می‌فرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."

 این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

 

ولایت عهدی:

باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند:‌ "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."

 

جنبه علمی امام:

مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا این قداست و اعتبار را خدشه‌دار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که  شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

 "برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام می‌باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

 رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، می‌گوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی‌شد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی می‌آوردند و مسائل دینی خود را از امام می‌پرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ می‌گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می‌فرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»

 

اخلاق و منش امام:

خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می‌کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی‌نمود.

 یکی از یاران امام می‌گوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می‌توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی‌کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم می‌فرمود. چون سفره غذا به میان می‌آمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می‌نشاند و آنان همراه با امام غذا می‌خوردند. شبها کم می‌خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می‌گذراند. بسیار روزه می‌گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی‌کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک می‌کرد."(5) یکی دیگر از یاران ایشان می‌گوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می‌کرد، خود را می‌آراست (لباسهای خوب و متعارف می‌پوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی‌گیریم."(7)

 شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی‌رسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."(8)

 مردی از اهالی بلخ می‌گوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."(9)

 یاسر، خادم حضرت می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد که امام ما را صدا می‌کرد و در پاسخ او می‌گفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی می‌فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»(10)

 یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه را تمام کرده‌ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده‌ام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی."

 آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."(11)

 امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی‌کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می‌داشتند.

 یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک می‌کند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کرده‌اید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم می‌پذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفته‌ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می‌دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می‌کند مزدش را کم داده‌ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده‌ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ می‌فهمد که بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود."»(12)

 خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتکاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بی‌نیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»

 

مختصری از کلمات حکمت‌آمیز امام:

امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است."

امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی می‌ماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر می‌باشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."

امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."

امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است."

امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."

 

شهادت امام:

 در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.

 

تدفین امام:

به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.

کلاغ


قـــار قــار ای سیه مست خبــــردار کــــــلاغ             فـال گوشم چـــه خبــــر تازه از آن یــــار کلاغ

فصـل چنـــدم شده از سال که زرد است دلم             بـــاز پاییـــز شــده هی مکن انکــــــار کــــلاغ

خواب ماندی مگر امروز که شهر است و سکوت        بختـــکی شـــوم شـــده بـــر ســـرم آوار کلاغ

گل این چـــارقــــدم نقش دلی هست، عزیــزَ          تـــــو نخواهی برســـد مــــوسم رگبـــــار کلاغ

من و دیـــــوار و دلی بی خبـــر از گردش سال        و بهــــــــارم شــــده این پـــــرده ی گلدار کلاغ

نوک بزن راز متــــرسک بتکان بـــــر سر بــــاغ          پُــــــرِ کـــاه است همیـــــن روح تلنبــــــار کلاغ

نیست دیگــــر کســی آنســو که فرستد خبری        دست از ایـــــن سر بی حوصــله بـــــردار کلاغ

لغت نامه طنز فارسی به فارسی


طلاق: مرحله ای مابین ازدواج و مرگ
 
کار: وقفه ای مشمئز کننده بین خواب و خواب
 
بالماسکه : آن چیز برای ما است (در زبان قمی)
 
مترو:تلفیقی از کنسرو ، چرخ گوشت ، بوی بد و قطار
 
مرگ: درمان دردها به طور ناگهانی و با کمترین مخارج
 
فردا: یک تکنولوژی ساده برای رهایی از کارهای امروز .
 
مغز: ارگانی از بدن که ما فکر می کنیم که فکر می کند.
 
روماتیسم: عشقولانه ترین بیماری کشف شده تاکنون .
 
تجربه: نامی که آدم ها روی اشتباهات خود می گذارند .
 
مهندس : به کسی میگویند که همیشه در کارها گند میرند .
 
پارادوکس: نسخه دو پزشک برای یک بیمار، نشانگر آن است.
 
شِنبِمِه : وقتی شن های لب دریا به یک قمی چسبیده باشد .
 
کشمش: انگوری که خود را ساعت ها زیر آفتاب برنزه کرده است.
 
دانشگاه: یک دوره چهارساله که ازش چیز بیشتری یادم نمی آید .
 
طراز: عبارتی که روزی قرار است به کسی بگویید و پشیمان شوید .

قابل اجتناب: دقیقا به کاری می گویند که یک گاوباز انجام می دهد .
 
لباسشویی: یکی از لوازم خانگی که مخصوص خوردن جوراب است .

  اعصاب : چیزیست که هیچکس ندارد ولی توقع دارند تو داشته باشی.
 
خلاق: آدمی که حداقل بیست دلیل برای انتخاب روش ابلهانه خود دارد.
 
بزرگسال: فردی که از سن رشد طولی گذشته و مشغول رشد عرضی است.
لوازم آرایشی: ابزاری که زن زیبا را زشت و زن زشت را زشت تر نشان می دهد.
 
عشق: یکی از خفن ترین بیماری های بشر که تنها راه از بین رفتنش، ازدواج است.
 
مالیات: می گویند باید با لبخند پرداخت کرد، اما من امتحان کردم، نقد می خواستند.
 
منوآل (هلپ): قسمتی از رایانه که به شما در یافتن سوال های بیشتر کمک می کند.
 
قبر: مکانی برای استراحت متوفی تا وقتی که سر و کله یک باستان شناس پیدا شود.
 
بیماری خوشخیم: یک بیماری که قرار نیست به این زودی ها از دستش خلاص بشوید.
 
هر ننه قمری : کلمه ای عمده ی ایرانیان از آن برای خطاب کردن سایرین استفاده میکنند
 
بکاپ: کاری که همیشه وقتی یادتان می افتد انجام دهید که اطلاعاتتان به گاف رفته است.
 
گیاهخواری: طریقه ای از زندگی که قدیما، شکارچیان دست و پا چلفتی اختراع کرده بودند .
 
زن همسایه : موجودی که ساعت ها دم در حرف میزند اما داخل نمیاد چون دیرش میشود .
 
رزومه: جمع آوری هرگونه اطلاعات غلط درباره خود به منظور دستیابی به یک شغل پردرآمدتر
 
ازدواج: وقتی که دو نفر تبدیل به یک نفر می شوند، اما مشکل اینجاست که دقیقا کدام یک؟
 
پیری: وقتی آره یعنی نه، شاید یعنی حتما، جالبه یعنی خاطره و نوه آویزان از یخچال می شود.
 
صداقت: حالتی که شما پس از نوشیدن هفده دلستر لیمویی پشت سر هم دچارش می شوید.
 
هالک شگفت انگیز: بر و بچه های بدنساز، پس از پایان تمرین، چنین تصوری از هیکل خود دارند .
 
جالبه: کلمه ای که در چت های محترمانه، به منظور پایان مکالمه طرف مقابل استفاده می شود.
 
و غیره: علامتی که این مفهوم را می رساند؛ شما بیش از چیزی که واقعا می فهمید، می فهمید.
 
شخصیت: آن چیزی است که اگر شما آن را از دست بدهید، همه اطراف شما را خالی خواهند کرد.
 
پزشک: آدمی که با قرص هایش درد را از شما گرفته و با صورت حسابش، مرگ را به شما هدیه می دهد.
 
خانه داری: مجموعه کارهایی که درون خانه صورت می گیرد، شامل خوابیدن تا لنگ ظهر و تماشای تلویزیون
 
دبستان: روزهای خوش نوجوانی، مشق شب، فحش بابا، فلک معلم، شلنگ ناظم، خوشی در مراسم ختم.
 
فهرست خرید: لیستی که تهیه اش ساعت ها طول می کشد اما در فروشگاه به یاد می آورید که جا گذاشته اید.

جای کسی هنوز گرم است!


1

یک‌صبح از خواب می‌پریم وُ

کنارِ دست‌مان

جای کسی هنوز گرم است!

2

ما هیچ‌وقت به‌هم نمی‌رسیم

همیشه سوزنبانی هست

که به‌وقتِ رسیدن‌مان

خط‌ها را عوض کند!

3

بیدارم کن!

پیش از آن‌که استخوان‌هایم را

شیپورِ بیدارباش کنند

4

 نه خاک و نه آسمان

هیچ نمی‌خواهم،

تنها، فرشته‌ای

که گرمای دستانِ حریرش

پیشانیِ تَب شکسته و سرد تو را

                                لمس کند،

و یاخته‌های منجمد تنَ‌ت

جان دوباره بگیرند:

برخیزی لب‌خند بزنی وُ

به دیدار مادربزرگ برویم

5

نه زمین، نه آسمان

هیچ نمی‌خواهم،

تنها، تو را

که بلند شوی، بگویی: برویم.

برویم «پارک شهر» را

هفت بار دور بزنیم

سرمان که گیج رفت، بنشینیم جایی

بستنی سفارش بدهیم

و با خنده‌های همیشه‌ی تو

راه‌مان را بکشیم تا خانه.

6

 قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

نه، هیچ اتفاقی نمی‌افتد

روزها همان‌طور به رودِ شب می‌ریزند

که شب‌ها به سپیده‌ی روز

نه پرده‌ای به ناگهان کشیده می‌شود

نه سر انگشتِ شاخه‌ای به هوای ماه می‌جنبد

نه تو از راه می‌رسی.

*

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

نه؛ عینِ روز روشن است :

تو رفته‌ای باز نگردی

و من

مانده‌ام پشتِ این‌همه کاغذِ سیاه

تا هر لحظه

به اتفاق خاصی که قرار نیست بیفتد فکرکنم!

کجای این غزل...?


کجای این غزل خسته ایستاده زنی

که راه داده به من لحظه ای... قدم زدنی

 

کجای این غزل خسته زخمهای تنم

نشسته اند به گلهای سرخ پیرهنی

 

کجا؟کجای غزل آنچنان فشرده امش

که نیست قابل تشخیص از بدن...بدنی

 

کدام بیت می افتد میانمان صلحی

که پا بگیرد از آن صلح جنگ تن به تنی

 

بگیر تا ابد این کشته را در آغوشت

چنان شهیدی که آرمیده در کفنی

 

لبالب از غزلم... با صدای مخملیت

بیا ندیده بگیر این سکوت را...دهنی!

زندان همینجاست



زندان...

همیشه شکل زندان نیست

گاهی همین آسمان

همین چاردیواری

آدم های یخی مهربان!

بالشی که هر شب خیس اشک می شود تا خوابت ببرد

عشق ممنوعی که گلویت را می فشارد

ستاره های تقدیر که به تو نیشخند می زنند

همین جا زندان توست

طاقت بیاور...

با هم بخندیم


نایت اسکین

 

  
بسوزه پدرعاشقی 
  
روحش شاد 
 
مدل موهای جالب و بسیار خنده دار 
قابل توجه دانشجویان عزیز 

عکس : تیراندازی هاشمی در حیاط مجمع تشخیص  

رابین هودرفسنجانی 

  

http://up.sasansms.ir/up/sasansms/Troll/118/1173.jpg 

 

همگام سازی درحدلالیگا 

عکس های خنده دار و بامزه

 

ماشاالله به این غیرت 

 

عکس های خنده دار و بامزه 
خطای دید 
http://upcity.ir/images2/22489455564476591010.jpg 
 

عکس های طنز جدید و جالب ! + دست نوشته  www.taknaz.ir  

داداشای باغیرت

6 راز طبیعی برای داشتن پوستی نرم، صاف و زیبا


1-آیا نحوه‌ی زندگی شما پوستتان را تخریب می‌کند؟
عدم تعادل در زندگی شما بر چهره و پوستتان نمایان می‌شود. مثلا اگر رژیم غذایی نامناسبی داشته باشید و یا از فست فودها و رژیم غذایی فاقد میوه و سبزیجات استفاده کنید، پوست ناسالم و بدی خواهید داشت. افسردگی، اضطراب و استرس موجب ایجاد تغییراتی در پوست شما و خصوصا در پوست صورت می‌شوند. برخی اوقات این عوامل لک‌ها و چروک‌های ناخواسته‌ای در صورت شما ایجاد می‌کنند.
 
نور آفتاب، و آب و هوای سرد و خشک یا وزش باد، رطوبت طبیعی و گردش خون طبیعی پوست را از بین می‌برد و منجر به پیری زودرس پوست می‌شود. سیگار، مصرف الکل و فقدان خواب کافی همگی بر روی پوست شما تاثیر می‌گذارند. نگاه دقیقی به شیوه‌ی زندگی خود بیاندازید تا ببینید با پوست خود چه کرده‌اید. در این صورت می‌توانید تغییرات مناسبی در شیوه‌ی زندگی خود ایجاد کنید تا از پوست خود محافظت کرده و آن را دوباره جوان کنید.
 
2-غذاهای استثنایی مناسب پوست مصرف کنید:
در چین باستان ملکه‌ها برای زیبایی پوست و محافظت از آن رموز خاصی داشتند که به شاهزاده‌های پس از خود منتقل می‌کردند. برخی از این رازها شامل رژیمهای غذایی به خصوصی بودند. برخی از این غذاها غذاهای خارجی گران قیمت بودند و برخی از آنها غذاهایی بودند که امروزه نیز به راحتی در دسترس هستند.
 
این رژیمهای زیبایی باستانی غذاهایی هستند که به سلامت پوست کمک می‌کنند مانند آلبالو، گیلاس، سویای سیاه، گردو، عناب و برخی خوراکی‌های مشابه. همچنین مرکبات هم به عنوان خوراکی‌های التیام‌بخش که حاوی مقادیر زیادی آنتی اکسیدان هستند به سلامت پوست شما کمک می‌کنند.

اگر پوست خشکی دارید کمی‌بیشتر روغن کتان، روغن کنجد، روغن زیتون و روغن خالص نارگیل مصرف کنید. هر روز آووکادو، مقداری آجیل و دانه‌های مختلف مصرف کنید. خصوصا بلوط، فندق، گردو و تخمه‌ی آفتابگردان مواد مفیدی هستند.
 
3-لایه برداری پوست را فراموش نکنید:
لایه بیرونی پوست شما مرتب تجدید می‌شود و سلولهای قدیمی ‌با سلولهای جدید جایگزین می‌شوند. یک راه موثر برای کاهش دادن خطها و چروکهای پوست سرعت دادن به این فرایند است. به جای استفاده از روشهای گران قیمتی مانند درم ابریژن، پیلینگ شیمیایی و لیزر می‌توانید به آرامی‌با مواد طبیعی پوست خود را جوانسازی کنید. برای قرنها ملکه‌ها و زنان اشرافی چین از همین مواد طبیعی برای لایه برداری سلولهای پوست استفاده می‌کردند.
 
موادی مانند خزه دریایی، کلپ (نوعی جلبک)، پودر مروارید، برگ درخت خرمالو و نیشکر، سالیان دراز استفاده می‌شدند. می‌توانید با ترکیبی برخی از مواد طبیعی ماسک تهیه کنید. این مواد را با آب مخلوط کنید و با اضافه کردن ژل آلوئه ورا یا سفیده‌ی تخم مرغ به مخلوط کن خمیر ماسک را تهیه کنید. از یک اسفنج نرم با حرکات چرخشی کوچک برای پاک کردن ماسک از روی پوست استفاده کنید. ماسک را 10 دقیقه روی پوست باقی بگذارید و سپس آن را بشویید. مراقب باشید که مواد وارد چشمان شما نشود.
 
4-سم زدایی برای زیبایی پوست:
طب چینی معتقد است که راهای مختلفی برای خارج ساختن مواد مضر از بدن وجود دارد و یکی از عمده ترین این راهها پوست است. همچنین  برخی اوقات این مواد در پوست به دام می‌افتند و ممکن است جوش ها ایجاد شوند. این مواد مضر شامل آلوده کننده‌های محیطی، سموم و آفت کشها و نگهدارنده‌هایی هستند که در محیط و غذاهایی که می‌خوریم یافت می‌شوند. همه‌ی این مواد می‌توانند پوست را فرسوده کنند. کمک به بدن برای خارج ساختن این مواد مضر برای حفظ تعادل داخلی بدن اهمیت زیادی دارد زیرا نتیجه آن بر پوست تاثیر می‌گذارد.

گیاهانی که می‌توانند بدن را سم زدایی کنند مانند گیاه قاصدک، گل داوودی، نعناع، توت سفید و شیرین بیان به فعالیت کبد و کیسه‌ی صفرا در سم زدایی کمک می‌کنند. این دو عضو بدن مهمترین نقش را در غیر فعال کردن و از بین بردن مواد سمی‌ و مضر دارند و نقش آنها بسیار بزرگتر از کاری است که پوست در سم زدایی انجام می‌دهد. فرمولهای گیاهی در طب چینی وجود دارند که به سم زدایی از طریق پوست نیز کمک می‌کنند.
 
5-زیبایی طبیعی با مواد طبیعی:
بسیاری از محصولاتی که امروزه برای محافظت و آرایش پوست استفاده می‌شوند حاوی مواد شیمیایی و سرطانزا هستند که از طریق پوست به داخل جذب می‌شوند. قوانین بسیار کمی‌برای صنایع آرایشی وضع شده است و این موضوع باعث شده که اغلب موارد مواد شیمیایی مضر در این محصولات وجود داشته باشند. برای مثال حتی ممکن است ریمل شما حاوی فرمالدئید باشد و یا رزین های پلاستیکی در رژ لب شما وجود داشته باشد!
 
ممکن است پودر تالکی که در سایه‌های چشم و پودر‌ها وجود دارد به آزبست آلوده باشد. حلال پایه‌ای همه‌ی مواد آرایشی مواد شیمیایی هستند. احتمال دارد که همه‌ی این مواد سرطانزا باشند. از مواد آرایشی گیاهی استفاده کنید. رنگها و روغنهای طبیعی زیادی هستند که می‌توان از آنها به جای لوازم آرایشی مختلف استفاده کرد.
 
6-از ماست برای داشتن پوستی عالی استفاده کنید:
ماست دارای فرمول طبیعی مناسبی برای سلامت پوست است. ماست حاوی اسید لاکتیک است که این ماده به صورت طبیعی تولید آلفا هیدروکسی اسید می‌کند که می‌تواند به آرامی‌ لایه‌های سلولی مرده را به صورت طبیعی بردارد و پیلینگ کند و پوستی صاف و زیبا ایجاد کند. ماست برای پوستهای حساسی که نمی‌توانند آلفا هیدروکسی اسید ساخته شده را تحمل کنند می‌تواند استفاده شود.
 
به مرور زمان ماست می‌تواند لکه‌های پوست را روشن کند. برای استفاده از ماست ابتدا صورت خود را بشویید و ماست را مانند کرم روی صورت خود صاف کنید و 15 دقیقه باقی بگذارید. سپس صورت خود را با آب سرد بشویید و با یک مرطوب کننده‌ی طبیعی پوست را مرطوب کنید. برای کاهش قرمزی پوست که ممکن است پس از پاک کردن ماست ایجاد شود از کمپرس سرد استفاده کنید.

خاستگار(طنز)

خواستگار هرچی باشه تاج سره
از من و هر کی باشـه دل می‌بره
بشـــره دختر و این مــــــــرد بزرگ
مایــــه‌ی عـــــزّت نوع بشــــــــره


«ای خـــدا مرحـمتی تاج ســــــری
نره از یاد تو اینـــــجا بشـــــــــری»


خواستگار کفش و کت مشکی داره
عینـــکـــش رو دم در بـــر مــــی‌داره
اگه پاهــــاش باشه مردونه «یه کم»
احــتمالا جورابـــش باشـــــــه پاره!

«من خودم آفتاب و مهتابش می‌شم
قربون ســـــوراخ جـــورابش می‌شم»


خواســـتگار آدم با شـــــرم و حیاست
کلاسش هرچی می‌خواد باشه، بالاست!
می‌رســــه از راه دوری یه شبــــه
مث شاهزاده‌ی توی قصه‌هاست

«من براش ســیندرلا رو می‌خونم
قصـــه‌ی کفش طلا رو می‌خــونم»


خواســـتگار ابرو کمـــــون قد بلند
خنده‌هاش موذیه امــــا مــث قند
صورتش سرخه خجالت می‌کشه
داره یه اسب سفید غیر«سمند»

«ای خدا کاری بکــــن حتی یه بار
خط نیفته به تن اســــب و سوار»

خواستگار تک پســــــر و با نمکه
ولی اون خواهــــــرش عین کپکه
مادرش میگه که «ماهه» پسرم
توی فامیـــــل نداره لنـــــگه، تکه

«می‌شه مکشوفم از این قندعسل
که چرا کـــــــرده خدا ماهــو کچل!»


خواستگار هر جا چشاش دنبال تو
میـــدوه انـــــدازه‌ی ده ســــــــال تو
اولـــش هر چی بگی با دل و جون
میـــگه باشـــــه، بیا اینــــم مال تو

«ای خـــــدا قاتل جـــــون فردا نشه
تنبون این «یه» پســــر دو تا نشه»


خواســــــتگار البته قند عســـــله
ولـــی خب شــــیرین با پول و پله
اگه داشت که دیگه حله همه چی
زود می‌بندی چشاتو میگی«بله»

«ای خدا کی می‌شه پس نوبت ما؟
خواستگار من که نداشتم تا حالا!»

ترکیب بند از کربلا تا کربلا

بند یک

شد   صحن  دل  ز داغ تو  غمخانه ی بلا
دل  مبتـلا   به  داغ  تو   و   دیـده   مبتلا
"خون می چکد زدیده ی بلبل درین چمن"
درسوگـواره ی غمـت ای سـر ز تن جدا
ای چلچـراغ راه هـدایت  ، امیـر عشـق
وی  کشتـی نجـات بشـر ،خـون کبـریا
در آتـش عـزای  تو  ،  زان  روز  آتشین
خـون جگـر فـرو  چکـد از دیـدگان مـا
تنـها   نه   کـربلا   شـده  آرامگـاهـتان
دلهـای ماسـت تا به  ابـد      مرقـد  شمـا
ما  را    برای     سینه   زدن    آفریده اند
در   خیمه ی    عزای   تو    ای  سّر  نینوا
آوازه ی    قیام   تو   تاریخ     را    گرفت
تا حال زنده ماندی وهستی  همیشه تا ...
ازمقتل  تو   می رسد  ای حضرت حسین
فریاد   مادرت   که   تو   را   می زند صدا
 
با مویه ای که   قلب   بشر  آب   می شود
دارد    نوای   وای   حسینم   ،   غریب  وا
 
آب فرات تشنه ی لبهای  خشک  توست
"یاین الرسول عشق"که روحی تورا فدا
ای سینـه   داغـدار  غمت  با  بن فاطمه
دلـها    کبـوتر     حرمـت   یابن فاطـمه 


 
((بند دوم ))
تا در  مسـیر  کرب و بـلا پـا گـذاشتی
داغـی  عمیـق بر   دل   دنیـا   گذاشتی
آنجـا کـویـر تشنه ی  بی باغ ولاله بود
تو   ابر  عشق   بر   سر صحرا گذاشتی
کم  مانده  بود  نور  ولایت شود خموش
فانـوس   راه    را   تو  مهّیـا   گذاشتی
خونــت به بوستـان ولایت شکوفه داد
دشتـی زگـل بـرای تمـاشـا گـذاشتی
ای سرزمین آتش و خون عطش ، چرا ؟
سبـط  رسـول  را تـک تنهـا  گذاشتی
بـرخـاک داغ سـاحـل  تفتیده ی فرات
گلپونه  های   عصمت   طـاها   گذاشتی
       یک  کربلا  و  این همه داغ جکر خراش
یعنی  چگونه  بر  دل  زهـرا  گـذاشتی؟  
زهـرا و قتلـگاه تو یاللعـجب حسین (ع)
ایـن نکتـه را  برای  معـمـا  گـذاشتی
دل را به دوست دادی و  سر را  به نیزه ها
تن  را هـزار  پـاره  در  آنجـا  گذاشتی
بازار  عشقبـازی ات آنجـا چـه داغ بود
تاجـان خویـش بر سـر سودا گذاشتی
شـد کربلـای سـرخ تو معـراج لاله ها
سخت است شرح این معامله دراین مقاله ها


  
((بند سوم))
 
آن لحظه ها که فاطمه خون در نگاه داشت
زینب  به  دشت  ماریه  افسوس  آه داشت
 
لبها  ترک  ترک   شده   از   سوز   تشنگی
هرمی مذاب سینه ی خورشید و ماه داشت
بابا   به  سمت   لشکر  دشمن روانه گشت
مادر  دو   چشم  در پی اصغر به راه داشت
 
در آن  هجـوم تشـنگی   و   بـی  مـرّوتی
روی دو دسـت  کودک  خـود  را نگـاه داشت
 
گفت این  علی ّاصغر شش    ماهه ی من است
این  کودک  صغـیر مگـر اشتـباه  داشـت
 
کـز   او   چنیـن   مضایقه   کردید   آب  را
 آبی کز   ان   نصیب  وحوش و گیاه داشت
 
ای  اهل کوفه  ،  مردم  نیرنگ  و   رنگ ها
اصغـر در آن مجـادله آیـا سپـاه داشـت ؟
  
گیـرم حسیـن در صـف جنگ وجـدال بود
آن طفـل شیر خـواره هـم آیا گناه داشت ؟
 
گویـا که در مصیبـت فـرزند خـود حسین
حیـدر به نالـه تا به کمر سر به چاه داشت
با  اهل  بیت   عصمت   طاها  چه  کرده اند
آنانکه  کینه ها  دلشـان  را  سیـاه   داشت
از روی  بغـض  بر  دهل   جنگ    می زدند
بر زاده ی   رسول   خدا   سنـگ   می زدند 
  




 ((بند چهارم))
 
مشکـی جـدا ودسـت  جدا  از بـدن جدا
ماهـی پـر از ستـاره و  مجـروح تن جدا
گلهـای داس خــورده ی گلزار اهل بیت
در گیـر  و   دار  توطئـه ی  اهـرمن  جدا
شهزاده ی  حسین ز یک سو  به خاک خون
جسم  به  خون تپیده ی سبط حسن جدا
 
 پشتش  شکسته بود حسین وتوان نداشت
وقتی  شد  از  برادر  دشمن  شکـن  جدا
تیر  و  گلوی کودک شش ماهه  وای وای
یا رب   چگونه   شد سرآن یاسمن جدا ؟
دنیا دگر به   نقطه ی  پایان   رسیده  بود
میشـد چـو از سکینه ی شیرین سخن جدا
آغـاز فـرقـت گـل و  پـروانه  و  چمـن
پـروانه دور از گـل وگـل  از  چمـن   جـدا 
سـر بـر فـراز نیـزه جـدا  گشته از بدن
پیکـر هـزار  پـاره  بـدون  کفـن  جـدا
در  قتل  سیدالشهدا(ع)   شادمان   زدند
طبّال ها   ز   سویی   و   نقاره زن   جـدا
زینب   در  آن   بلوغ   مصیبت   به   ناله گفت
می شد  چو   از   برادرش   آن  شیر  زن  جدا
 ((چون چاره نیست میروم و می گذارمت))
 ((   ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت)) 

 



((بند پنجم ))
 
فـرزند آب و آیـنه را  سـر  بریده ند
باغی  ز   یاسهای  معطـر   بریده اند
 
از نیـزه ای که حامل خورشید گشته است
پیداست راس  سبـط پیمـبر  بریده اند
 
آن سر که بوسه داده بر آن سید الا نام
در  پیشگاه   دیده ی  خواهر   بریده اند
 
تنها  نه رأس پاک حسین از بدن جداست
سر هایی  از  سلاله ی  کـوثر  بریده
 
یک سوی  سر  ز قاسم  ودر جانبی دگر
رأس  منـور  علی اکــبر    بریده اند
 
جانم  فدای کودک ششماهه ات حسین
با تیر از  چه  گردن  اصغر بریده اند؟
آبی دگر  به  خیمه  نم«ی آورد  کسی
عباس  را  دو  دست زپیکر بریده اند
 
با  داس  فتنه  مـردم  شهـر نقـابها
گلبـوته هـای گلشن  حیدر بریده اند
 
نالوطیان  که  رشته ی   پیمان  خویش  را
با  دودمـان  وحـی  مـکرّر  بریده اند
 
آنـان که عهـد خویش شکستند باعلی
در کـربلا به گـونه ی دیگر بریده اند
خون از نگاه  عرش  بریزد  اگر رواست
هر روز چون  محرم و  هر  جای کربلاست  
 




 
 ((بند ششم))
 
آن شب که خیمه  در دل  آتش قرار داشت
دخت  بتول  ،   خسته  دلی  بی قرار داشت
 
سیلاب   اشک   بود   و  حریمی  گداخته
از  کینه ای که دشمن دون ،بی حساب داشت
 
یک دشت لاله های پریشان  زد اس خصم
یک  ذوالجناح  مضطرب و بی سوار داشت
 
 
گویی که آسمان و زمین داشت روی دوش
زان  ماتم عظیم که  در  آن  دیار  داشت
 
از   هر  طرف  شراره ی  آتش  بلند  بود
زینب  در  آن  میانه  خدایا چکار داشت؟
 
او   در میان  شعله ی  سوزان   خیمه ها
اطفال  داغدیده ی  چشـم   انتظار  داشت       
     در خیمه ای  که  رنگ  امامت  گرفته   بود
مـردی  بلنـد  مرتبه  و استـوار   داشت
  
بر  دودمان   پاک   پیمبر  چه می گذشت
زان   فتنه ای  که  چرخ  فلک  در  مدار داشت
 
یا صاحب الزمان ،  به  خدا نیست باورم
آل  رسول  را  که  چنین   روزگار  داشت 
آیا  کسی   نگفت   در آن   غربت   سیاه
دشمن  چو   قصد  سوختن  آن تبار داشت
(( آتش  بر   آشیانه ی   مرغی   نمی زنند ))
(( گیرم   که   خیمه   خیمه   آل  عبا  نبود ))


 


 
((بند هفتم))
زینب  چگونه  کرب  و  بلا  را  رها کند 
آن   لاله های   باغ   ولا     را   رها کند
افتاده   جسم  پاک برادر  به روی خاک
حاشا  که   سیدالشهدا    را    رها   کند
زینب   مگر   بمیرد  و این لحظه ننگرد
خواهد  اگر  که  خون  خدا  را   رها کند
عباس  و  نهر   علقمه  یعنی وفای ناب
سخت  است آن  شکوه وفا  را رها کند
در    ازدحام    تیره ی    تاراج    گرگها
صد  پاره ی   رسول   نما   را  رها  کند
در  لابلای     فتنه ی    نامرد    مردمان
آلاله های    آل   عبا    را     رها   کردند      
      در   بهت زار    تشنه که  لبریز مکر بود
در دانه ی   حدیث    کسا   را   رها کند
با  داغهای  تا به  ابد در  وجود خویش
آن سرزمین  رنگ  و  ریا   رپا  رها  کند
در جای جای  آن بدن  پاره پاره ای است
آن  بانوی   حمیده  کجا  را   رها  کند ؟
بر محملی نشسته که سوی اسارت است
باید  که  آن   محیط   بلا  را   رها   کند
دلتنگ زان   دیار   بلا   دور   مـی شود
چـون شمع می گدازد ورنجور می شود     
 


 
                    
 
((بند هشتم))
 
زینب پس از حسین شد آنجا اسیر،تا
افشا  کند  خصومت  خصم  حقیر ،  تا
 
صافی  بماند  آیینه ی  نهضت حسین
آن  روز پر  مخاطره  و   بی نظیر ،  تا
 
با  نطق  عالمانه ی خود  زیرو  رو کند
بنیان ظلم و   فتنه ی  قوم  شریر ،  تا
 
در کربلا و  کوفه  و  در شام  فتنه خیز
 روشن  کند   دوباره  چـراغ   دیر ، تا
 
همـراه    کـاروان   اسیـران  کـربـلا
خون  حسین  را   شود  آنجا سفیر ،تا
 
مرهم شود  جراحت  دلهای  خسته را
آن کودکان خسته دل وگوشه گیر ، تا
در  گوشهء  خرابه و با چشم اشک بار
مدفون کند سه  ساله   ناز  صغیر ،  تا
 
 
آنانکه  در تراکم   ظلمت   نشسته اند
بینند  استـــواری  آل  امیر ،  تــــا
از  جـایگاه  سبز  ولایت   کنـد  دفاع
در جـای جـای این سفـر ناگزیر ، تا 
بر صفحه صفحهء  دل تاریخ  حک شود   
گلواژه ی  بشارت  "نعم النصیر" ، تا
 
خون حسین  بر  تن اسلام  جان دهد
راه  نـــجات  بر  بشریت نشان دهــد
 
 








((بند نهم ))

یک کاروان  خسته  و شامی که مانده بود
مرغان  بال  بسته و دامی که مانده بود
 
یک کاروان و رنج چهل منزلی  که سخت
بیدادگاه  نسل حــرامی  کــه  مانده بود
 
نامردمی که  چلچله  را  سنگ می زدند
در  ازدحام  کوچه و  بامی که مانده بود
 
بانوی  بی مـثال  مصیبت  کشیـده ای
در قامـت  وقار  تمـامی  که  مانده بود
 
آن  بانوی  زلال که  در آن غبار محض
فریاد زد تمام  پیامی  که مـــانده بود
 
آنجا  قیام کرب  و  بلا  را  خطـابه کرد
در پـرتو ظهیـر کلامـی که مـانده بود
 
  با ذوالفقـار خطـبه ی غــرّای خـود گرفت
در قلـب شهر خفته ، زمامی که مانده بود
 
 
در دفتـر حماسـه ی جاوید خودنوشت
شعر سپید خون  و قیامی که مانده بود
 
ویرانه ای که مدفن طفل سه ساله گشت
شدآن خرابه  دارسلامی  که  مانده بود
 
داغ  رقیه   از  تن   زینب  توان  گرفت
تصویر رنج  والده ی   قدکمان   گرفت
 
 





((بند دهم ))

ای دختری که  رنج   فراوان کشیده ای
در گوشه ی  خرابه  شام   آرمیده ای
 
نیلوفر سپیدی  و   از   جنس    آفتاب
در   آسمان  اهل   ولایت   سپیده ای
 
رخساره ات  چو  فاطمه  گشته  نیلگون
در کودکی  چو  جدّه ی  خود قد خمیده ای
 
پایت  حکایت از سفری سخت می کند
از بس که روی خار مغیلان دویده ای
 
زینب  به وقت  دیدن  تو آه می کشد
تجدید  خاطرات و  غم آن حمیده ای
 
دستت چو  بر زمین بگذاری که پاشوی
گویی  شبیه   فاطمه ی   داغدیده ای
نازت کشیده دشمن  بی مایه ؟ هیچگاه
از باغ عمر میوه ی شیرین نچیده ای
 
دامان کوچکت سر بابا به خود گرفت
در  بین  اهل بیت  تو  آری  پدیده ای
 
گفتی  چه کس  بریده  سر  نازنین تو
در داخـل  تنور مگـر جـا گـزیده ای
 
دنیای  خاطرات  تو  را  غم سیاه کرد
آکنده  از  مرارت  و   رنج   عدیده ای
 
این   داغها   برید  رگ   زندگانی ات
خالی  شد  از   ستاره شب آسمانی ات






 
((بند یازدهم))
یک اربعین مصیبت و غم را مرور کرد
آن روزهای  ظلم و  ستم را مرور کرد
 
از کربلا و کوفه و شام و خرابه ، مرگ
در کربلا  قدم به  قدم را مرور کرد
 
با تربت برادر خود هر چه بود گفت
غمنامه های اهل حرم  را مرور کرد
 
از خار های رفته به  پاهای کودکان
خونابه ها  و زخم و  ورم را مرور کرد
 
سرهای  بر فراز نی و   رو به آفتاب
شمشیر و  نیزه ها  و علم را مرور کرد
 
در کوچه های کوفه به دست جماعتی
نان لقمه های محض  کرم  را مرور کرد
      نزدیک  نهر  علقمه  عباس  با  وفا
با   دستهای گشته قلم را مرور کرد 
در  جبهه ی مخالف فرزند بو تراب
نامردم  اسیر  شکم  را   مرور کرد
 
دشمن  هزار ها  و  برادر  بدون یار
آن هر دو  در برابر هم  را مرور کرد
آن لحظه ها که فاطمه  با ناله می سرود
در قتلگاه(( وا پسرم)) را  مرور کرد
 
زینب به  روضه خوانی و   عالم در التهاب
     شد تیره زا  مصیبت و غم چشم آفتاب
  


((بند دوازدهم ))
جبریل در مصیبت  تو  خون گریسته
تنها نه  جبرئیل که  گردون گریسته
 
بر  بی شمار  داغ  تو  در  دشت  نینوا
چشم فلک چو چشمه ی جیهون گریسته
 
ای کشته  فتاده  به  هامون ،  زماتمت
دریا به  خون نشسته وهامون گریسته
 
بر جسم  چاک  چاک  علی اکبر  جوان
لیلای  داغدیده  چون مجنون گریسته
 
زهرا  دو  چشم  کاسه ی خون دارد از غمت
مولا  علی ز  ماتمت  افزون گریسته
 
قرآن  ناطقی  تو که  وقت  شهادتت
نون و  قلم ، مزمّل و زیتون گریسته
      ای شهریار  عشق  که     بر جانفشانی ات
تا  روز حشر  دیده ی محزون گریسته
 
در  سوگنامه ی  تو قلم ضجّه میزند
دیوان شعر و قالب و  مضمون گریسته
 
مهدی کنار  تربت تو  تا  ابد حسین
با  دیده ی ز خون شده مشمون گریسته
 
بر عشقبازی تو در آن  عسل گاه سرخ
قانون عشق، دلشده مفتون گریسته
 
((خرم دلی که منبع انهار کوثر است))
((کوثر  کجا ز دیده ی پر اشک بهتر است))