ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

میخندم...


دوش وقتی که ملائک در میخانه زدند 
به ملکهایی به این با نمکی می خندم

چونکه در واقعیت «نیست کسی یار کسی»

وقتی در خواب ببینم ملکی می خندم 

هی ترک می خورد این خانه ویرانه من 

هی به ویرانی چرخ و فلکی می خندم 

از همان صبح که صبحانه مهیا نشود 

من به خشکیدن نان کپکی می خندم 

از در خانه برون آمده و توی گذر

با خودم گپ می زنم بی خودکی می خندم  

 تا که پرسیده شدم «خانه ی دوست کجاست؟» 
با نگاه کردن هر آلونکی می خندم

می دوم تا دم ایستگاه و اگر براتوبوس 
برسم یا نرسم هول هولکی می خندم 

چونکه مردانه مرا مردم فرهنگی ما
هول دهند لای در قارقارکی می خندم 

جا شدن در خدمات همگانی خوب است 
 پای راستم بشود جا زورکی می خندم

این میان سیلی اگر خوردم اگر تودهنی 
یا به هر شکل دگر هر کتکی می خندم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد