یکی بود و نبود دخترکی
زیر جای کبود دست یکی
سیندرلای قصر تنهایی
دختری که نبود می رقصید
دختری که به ساز زن بابا
از زمان ورود می رقصید
هر شب تیره گریه را خورد
ولی تا صبح زود می رقصید
مادری که به شکلی ساده نبود
اگر هم زنده بود می رقصید
دخترک گفت بی خیال همه
دستها را گشود می رقصید
دختری راه خانه گم کرده
کوچه ها را شبانه گم کرده
قرص های زنانگی خورده
دختری دخترانه گم کرده
روزها روی میخچه ها رفته
سالها کودکانه گم کرده
دختری که پر از پسر می شد
بوسه ای عاشقانه گم کرده
دختری از زمانه در رفته
دختری که زمانه گم کرده ...
دخترک گفت بی خیال همه
بین ودکا و دود می رقصید
دخترک شعر بی خیالی را
زیر لب می سرود می رقصید
بر تمام جهان می خندید
با تمام وجود می رقصید
دخترک گفت
بی خیال
و
پرید
.....
....
جسدی توی رود می رقصید