ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

دستم به تو نمی رسد


مثل آن شیشه شیرینی همیشه 
دور از دسترس بودی
روی آن دورترین تاقچه 
که دستم به تو نمی رسید
مثل بادبادک 
که ترا در شوق با سکوت ساخته بودم 
مثل آن بادبادک 
در آن عصر سیاه 
باد ترا برد
در خیالم امید برگشتی برایت هست 
با خودم می گویم 
که تو در لابلای شاخه های درخت انتظاری مانده ای
و ترا عاقبت خواهم یافت 
مثل آن عروسکی 
که از پشت شیشه به من می خندید
که شبی دست بدی آمد و ترا برد
پشت ویترین اینک تنها
سردی و خاموشی و تنهایی است.
مثل آن عقده دوری 
که هرگاه به تو می اندیشم
گریه ام می گیرد.

نظرات 1 + ارسال نظر
دوست اشنا دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:39

سلام خسته نباشین
شعرهاتون زیباودلنشینن موفق باشین
انشاالله به عروسک بشت ویترین برسین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد