مثل آن شیشه شیرینی همیشه
دور از دسترس بودی
روی آن دورترین تاقچه
که دستم به تو نمی رسید
مثل بادبادک
که ترا در شوق با سکوت ساخته بودم
مثل آن بادبادک
در آن عصر سیاه
باد ترا برد
در خیالم امید برگشتی برایت هست
با خودم می گویم
که تو در لابلای شاخه های درخت انتظاری مانده ای
و ترا عاقبت خواهم یافت
مثل آن عروسکی
که از پشت شیشه به من می خندید
که شبی دست بدی آمد و ترا برد
پشت ویترین اینک تنها
سردی و خاموشی و تنهایی است.
مثل آن عقده دوری
که هرگاه به تو می اندیشم
گریه ام می گیرد.
سلام خسته نباشین
شعرهاتون زیباودلنشینن موفق باشین
انشاالله به عروسک بشت ویترین برسین