ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

اولین بوسه ، آخرین آغوش


می چرخد 

قلم توی مشتم می چرخد 

شبیه اسلحه می شود 

شبیه طعمه می شوم

شبیه مقتول

یا شبیه قاتل ...


پنجره را باز می کنم 

اشک هایم سرازیر می شوند ...

قطار ِ روزگارم رد می شود 


قلم  ...می شود ... 

لرزه 

می شود 

عرق روی پیشانی

می شود پریشانی 

می شود 

یک گالن بنزین تا بریزی روی خودت و کبریت را بکشی

می شود تیغی تیز که رگ های سبز آبی برجسته ی دست هایت را می درد

می شود تک تیری که مغزت را روی دیوار می ریزد 

می شود پایان تمام خستگی ها

می شود یک آغوش ِ گرم که تو را مثل طلوع ِ خورشید از لا بلای قله کوه در بر می گیرد

می شود بوسه ای که تمام شرم هایت به باد می دهد

می شود فراموشی دستمال ِ سپید ِ خونی ِ دور مچ باریک مادر 

می شود فراموشی زیر ِ باران ماندن ها

می شود فراموشی همه رفتن ها 

می شود فراموشی تمام ترمینال ها و نظافتچی هایش 

می شود فراموشی افتادن ها

می شود فراموشی گشتن دنبال پوکاله قرص های حل شده توی لیوان

می شود فراموشی تمام درد های کبود

می شود فراموشی همه ی خیال های بیهوده و و خالی

می شود فراموشی اولین بوسه ی غریب

می شود فراموشی آخرین باور 

می شود فراموشی آخرین کوچ

می شود فراموشی آخرین خانه

می شود فراموشی دوییدن ها و جا ماندن ها

می شود فراموشی نرسیدن ها

می شود فراموشی تمام حال های ناخوش

می شود فراموشی تمام آنهایی که آمدند سرکی کشیدند و رفتند

می شود فراموشی دزدکی سیگار کشیدن ها

می شود مرگ تمام بغض ها و اشک ها 

می شود مرگ تمام بی خوابی ها

می شود مرگ عشق ...

می شود مرگ من

می شود من...

و من با قلم باز هم من می مانم ...

و به ابرها خواهم رسید ...

به جایی که تنها سهمم از تمام داشته هایش یک مثقال آرام و قرار است

فقط یک مثقال

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد