ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

مبادا که قلب جهان از تپش ...


تو نبض زمینی و نبض زمان؛
مبادا زمین یا زمان از تپش
بیفتد! تو قلبِ جهانِ منی؛
مبادا که قلب جهان از تپش

بیفتد! مرا در خودت غرق کن
که می ترسم از بخت پَردَرْلجن
در این دشتِ بی‌ضامنِ خیره‌کُش
دلِ یکدلِ آهوان از تپش

بیفتد. صداکن صداکن مرا !
صدای تو با من چنان می‌کند
که خون می‌خورد شیخِ جُلپارهپوش
الهی! دلِ شیخکان از تپش

بیفتد که تو ذوب در من شوی؛
چنان کاین خدابارگان در خدا.
مباد و مبادا؛ مباد و مباد
دل یاغیان جوان از تپش

بیفتد! تو از من جهانی بساز
که جانم پر از خنجر آخته است
که ترکم کنی کار من ساخته است
و من که نباشم، جهان از تپش

می‌افتد. تو در من بخوان و بخند !
خداوندگار بلند لوند !
تو در من بتن! گو که باز ایستد
زمین از تپش، آسمان از تپش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد