ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

سگ‌ها و گر‌گ‌ها (مهدی اخوان ثالث)


1)
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
سرود کلبه‌ی بی‌روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه‌های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده‌های برف‌ها، باد
روان بر بال‌های باد، باران
درون کلبه‌ی بی‌روزن شب
شب توفانی سرد زمستان

آواز سگ‌ها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد، زوزه
ولی ما نیک‌بختان را چه باک است ؟
کنار مطبخ ارباب، آنجا
بر آن خاک اره‌های نرم خفتن
چه لذت‌بخش و مطبوع است، و آنگاه
عزیزم گفتم و جانم شنفتن
وز آن ته‌مانده‌های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق! این دیگر بلایی‌ست
بلی، اما تحمل کرد باید
درست است این‌که الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخم‌هامان را و ما این
محبت را غنیمت می‌شماریم

2)
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه‌ی بی‌روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ‌مَرکَب

آواز گرگ‌ها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد - مانند سگ‌ها - باد، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاک رعب‌انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی، سرمای پر سوز
حکومت می کند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه‌ی گرم کُنامی
شکاف کوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
در آن آسود بی‌تشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست، دائم
دو دشمن می‌دهد ما را شکنجه
برون: سرما، درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
دو .. اینک .. سومین دشمن .. که ناگاه
برون جست از کمین و حمله‌ور گشت
سلاح آتشین ... بی‌رحم ... بی‌رحم
نه پای رفتن و نی، جای برگشت
بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
که این خون، خون ما بی‌خانمان‌هاست
که این خون، خون گرگان گرسنه‌ست
که این خون، خون فرزندان صحراست
درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
دویم آسیمه‌سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد
                                                                      مهدی اخوان ثالث


پ.ن:

این عکس اخوان با آن سبیل‌های از بنا گوش در رفته و موهایی که احتمالن با آن مدل شانه‌ها که ضامنش تووی انگشت وسط فرو می‌رفت با مقدار مناسبی آب به بالا رفته، و دست روی دست دور دو زانو حلقه شده و به مخده لم داده و آن همه کتاب که پشتش تووی رف چیده شده‌اند و با سلیقه رویشان روزنامه کشیده شده است را از مابقی عکس‌های اخوان بیشتر دوست دارم.  من شاعری را ندیدم یا یادم نمی‌آید دیده باشم که این‌چنین از آزادگی گرگ‌ها بنویسد و به بندگی و پوزه به خاک مالیدن سگ‌ها طعنه بزند. و شعری هم خاطرم نیست که درباره گرگ‌ها باشد، هرچه بوده از وفای سگ بوده یا آدم‌هایی که بلاتشبیه مثل سگ وفادار بوده‌اند و اینکه چیزی به غیر از دریدن گرگ‌ها، و طمعشان در دریدن تووی زندگی نشنیدم. یا اینکه به آدمی که زرنگ است و خوب بو می‌کشد و تشخیص می‌دهد و شامه‌ی خوبی در هر زمینه‌ای دارد گرگ می‌گفتند و می‌گویند. یک نفر را می‌شناسم که دوست دارد اولادش را مثل توله گرگ‌ها بار بیاورد و گاهی فکر می‌کنم به کیفیت این نوع رشد کردنشان. بگذریم. حرف من نگاه شاعر است. شاعری که ذوق دارد خوب هم دارد، اما یک نگاه و اندیشه‌ای مترقی پشت این ذوق است. که می‌فهمد، که خیلی خوب هم روزگار خویش و دنیای خویش را می‌فهمد. به قول شفیعی کدکنی اگر تمام شاعران درجه اول در تمام طول زندگی‌شان سعیشان را بکنند شعری در حد و اندازه‌های زمستان اخوان بگویند کوششان محال است و بی‌فایده. در همان شعر زمستان معروف مخاطب عادی فکر می‌کند که دارد یک توصیف متداول از حال و احوای فصلی و حال و احوال شاعر را می‌خواند که درست است اما با دقت که نگاه می‌کنی می‌بینی چه زیبا و چند لایه اوضاع قیرگون آن روزها را روی کاغذ می‌آورد. در شاعری، اخوان ذوق خودش را صرف این نکرده است که بیاید یک عمر از سخیف‌ترین و روتین‌ترین و مکررترین احساسات بشری دم بزند و برود دنبال کار خودش. یک جوششی عجیب از دنیا را متفاوت‌تر دیدن پشت این کلمات است. نشان می‌دهد آن بابایی که قلم دستش گرفته تووی سرش چیزی ورزیده به نام مغز است و بهره‌وری و مایه‌وری بالایی دارد. و درکاری که دارد و انجام می‌دهد بهترین است. و کارش و اثرش و غذایش به مخاطب این حس را می‌دهد که با یک آدم غول طرف شده و دارد اثر یک آدم حسابی را می‌خواند، می‌بیند و نوش جان می‌کند.

نظرات 1 + ارسال نظر
Ajozeh دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 15:39

خیلی شعر قشنگ و پر محتواییه،درست مثل بقیه ی شعر های این شاعر بزرگ.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد