خاطرات کودکی هایم حیاطی باز بود
صحن گوهر شاد را گویم سراسر راز بود
در میان هم همه، شوق غزل، شور ونوا
کودکی هایم دمادم با شما همساز بود
با صدای طبل و نقاره ، صدای بغ بغو
نای من کوک و نوایم با صدا دمساز بود
در شلوغی، دوش بابا، هم همه، ذکر و دعا
روی دست مردمم بال و پرِ پرواز بود
در زیارت، شوق دیدار امام هشتمین
هر دو چشمم درهزار آئینه ی غمّاز بود
وقت رفتن، شوق ماندن، اشک دلتنگی به چشم
همچنان جانم اسیر آن وجود ناز بود