من بسان کولی سرکش که می رقصد میان کوه تو آن عابر دلیر یا سواری پرشکوه من بسان کودکی خندان و بازیگوش تو همان کوه بزرگ یا که رودی پرخروش من!که از جوشش و طغیان ندیدم عین خود در بیکران همی بینم صبوری، صابری همچون تو را در این میان بعد دیدار تو در کوه بلند آرزوها وه چه بشکستم سکوتت را در میان خستگی ها یادم آید دل به تو دادم ولیکن! ربودم آن دلت را در میان بی کسی ها عجب وصف پر احساسی ز فرق ما میان کل! عجب شمعی شده روشن ز برق دل میان گل! عجب عطری که پیچیده ز زلف ما میان شب! عجب از عشق ما ساقی !!! برو می ریز و می خور تا سحر که ما مستیم بی می و مطرب از این دریای نورانی ساقی ما که مستم! مست شو...تو هم دمی همراه شو... بنگر ما مستان سرخوش را ز عشق که این عشق خودش "می" شد به کام ما و اهل دل بنگر که عشق ما مست کرده مستان را ز عطر شوق و شور بیاور موسمی ، یادی ، کلامی از همان فردای زود بنگر که عشق چگونه جاده ای، راهی، مسیری شد ز جزء ما از زمین تا کلّ نور قایقی شد از میان دلهایمان تا همان دریای دور ساقی بیا بنگر من همان کولی رقصنده در باد او همان دلیر و بی باک با تبسّم با دلی از جنس نور مست مستان ، پر گشودیم بی بهانه پر زدیم تا ثریا با دلی از جنس شور ساقی بیا همراه شو...شبی تو هم همگام شو... "دریا.....م-ن"