دیگران را ببین چطور می درخشند و من بی نور
ببین خانه خانه ی مردم به زندگی به خنده های عمیق
آواره ام در شهر
تکه کاغذی دست بادهایی که اسیر کوچه های بن بست کهنه اند
خنده ام را بردی
خانه ام را شکستی
دیگر بسوزانم
خاکسترم را پای شمعدانی ها بریز
می دانم آخر
با تو یگانه خواهم شد