آه ِ من ..
غصه ام که میشد...
اشکم که میریخت ..
دلم که می شکست..
باران می بارید ..
دور درخت کهن سال 7 بار طواف می کردم و می خندیدم و فراموش می کردم ...
چه عشق بازی هایی که ...
حالا نه دلی است ...نه بارانی هست و نه درختی و نه شبنمی...
غصه ام که می گیرد : می گویم : صبر کن ...صبر کن ...صبر کن ...باز هم خدا تو را خواهد بوسید ...