تپش قلب که میآید جا میمانم از همه جا. کز میکنم. خاموش میشوم. از تپش قلب میترسم. دستم را بی حس میکند. جا میگذارد مرا در میان همه حسها...میمانم. گویی رها میشوم در خلائی که تنها صدای تپش های قلبم را تکرار میکند. یک خلا خاکستری. یا سیاه و سفید. حرفهایم را میخورد. خودم را میبلعد. تمامم میکند روزی این تپشهای بی هنگام.