دل من دشت وسیعیست به اندازه مهر
که بر آن ، سالی چند
تو ندانسته خدایی کردی !
دل من صادق بود
پاک و یکرنگ و زلال
آن زمانی که تو را
بیشتر از نفسش می طلبید
می توانستی تو
به کلامی سر دل باز کنی
به نگاهی سخن از راز کنی
قصه غصه من کوتاه و
شرح دلدادگی آغاز کنی
می توانستی تو
که غرورت را . . . آه . . .
می توانستی . . . اما ، آیا
دل تو با دل من . . . ؟
آه . . .
بگذار که سربسته بماند این راز
روزها می گذرند . . .
همره این امید
ــ که ــ شاید به جهانی دیگر
دل تو با دل من ، یکدل و هم پیمان
و تو نیز
خالی از حس غرور
ساده عاشق باشی . . . !