من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!
من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!
آسمان را نگاه میکنم
قدش آنقدر بلند است که
تقویم را برمیدارم
تک تک برگهایش را
با بادبادکی
به آسمان میسپارم...
حالا میتوانم
برگردم به اول زمان
اما نه!
دیگر به بهشت نمیروم
آنجا خون
تاوان سیبی بود
که با عشق به تو دادم...
تنها گوشه ی ته چشمان تو
بهشت که هیچ
ابدیتی است برای من
نگاهم کن...
مهراب
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 ساعت 12:58