ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

آتشکده ای درون دریا!

من، «دیـــن» ِ تو-ام!

زیبا بودم؛ تو مرا زیباتر کردی.

دوست-داشتنی بودم؛ تو مرا دوست-داشتنی-تر کردی.

این-ها را آن دختر ِ جوان گفت.

تو کیستی ای دوشیزه-ی جوان؛ ای زیباترین دختری که تا کنون دیده-ام؟

ــ من، «دیـــن» ِ تو-ام!
من، همان ایمانی هستم که تو به آن باور داشتی؛ ایمانی که الهامبخش تو بود؛ ایمانی که بدان پاسخ دادی و هادی و رهنمون تو بود؛ ایمانی که به تو قوّت قلب میداد و اینک در موردت به داوری می نشیند؛ من، همان تصویری هستم که به محض تولّدِ وجودت به خود پیشنهاد دادی؛ همان تصویری که خود خواسته بودی ("زیبا بودم؛ تو مرا زیباتر کردی").

آن-گونه که در نامه-ی باستانی ِ اَوستا (هادخت نسک- فرگرد دوم- بندهای 7 تا 15) آمده، بدان هنگام که روان ِ پارسا از تن می رهد، به سپیده-دم روز ِ چهارم، دختر جوانی را می یابد. دختر جوانی که در وزش ِ باد به جلو گام برمی دارد و زیبایی-اش از هر زیبایی که پارسا به دنیای خاکی دیده، فراتر است:

"در وزش ِ باد، «دیــن» ِ وی به پیکر دوشیزه-ای بر او نمایان می شود: دوشیزه-ای زیبا، درخشان، سپید بازو، نیرومند، خوش چهره، با پستانهای برآمده، نیکو تن، آزاده و نژاده که پانزده ساله می نماید و پیکرش هَمچند ِ همه-ی زیباترین آفریدگان، زیباست." (اَوستا- گزارش دکتر جلیل دوستخواه- انتشارات مروارید، تهران، 1377- ص 511)

این بخش ِ غزل-گونه از اَوستا، پیوسته مستشرقین را خوش آمده و برانگیخته است. "ژان مونسولون" در گفتاری تحت عنوانِ «ایـمان و اعتقاد هنری کُربن: خاک- فرشته- زن» به صورتی مشابه، از آن لحظه-ی شهود سخن می گوید که "هنــری کـُربن" به تاریخ 24 آوریل سال 1932 در کنار دریاچه-ای در دالـه کاردی بدان دست یافت:

«تمامی این چیزها، یک چیز است؛ که آن را می پرستم؛ و آن، در این جنگل نهفته است. غروب بر فراز دریاچه؛ کوهستان ... گوش فرا ده! چیزی حادث خواهد شد؛ آری، انتظار عظیم است». 


_______________

 ایران به نهادِ خود معمّا دارد / بس معرکه ی نهان و پیدا دارد
هم کوه یخ است و نیز هم شعله ی تاک / آتشکده-ای درون دریا دارد

استاد دکتر محمّدکریم پیرنیا (1301-76) روند انتقالِ فرهنگِ ایرانِ زردشتی به ایرانِ عهدِ اسلامی را اینگونه وصف می کند:

در زمانِ ساسانیان، کیش زرتشتی دیگر آن کیش سره و بی-پیرایه ی روزگار زرتشت نبود. آیینهای بسیاری بر آن افزوده شده بود. بَغانِ نامور ِ آریایی مانند "مهر" و "آناهیت" نیز جای خود را در پرستشگاه-ها بازیافته بودند.

" ... بگو ای اهل کتاب بیایید از آن کلمه ی حق که میان ما و شما یکسان است (و همه حق می دانیم) پیروی کنیم (و آن کلمه این است) که به جز خدای یکتا هیچکس را نپرستیم و چیزی را با او شریک قرار ندهیم." (آل عمران- آیه 63)

ایرانی، از دیرباز با این پیام آشنا بود. پیام آشنا را به گوش دل شنید. پروردگار یکتایی را که به نام "اهورا" می شناخت، دیگر باره با نام تازه-اش "الله" (که بسیار به "اهورا" می مانست) نیایش کرد. بغستان-هایی که از روزگار زرتشت، جایگاه پرستش یزدان پاک بود، دگرباره به نام "خداخانه" و "مزگت" و "مسجد" کاربرد نخستین خود را بازیافت. دیری نگذشت که ایرانی ِ مسلمان در هر شهر و روستا بر پایه-ی آتشکده-ها و مهرابه-ها، مسجدها و خداخانه-های باشکوهی برپای کرد. (محمدکریم پیرنیا- خانه های خدا در ایران زمین- مجله هنر و مردم- شماره 149- ص 7) 

___________________

نوروز ِ گذشته، به "کرمانشاه" رفته بودم؛ به "بیستون". همانجا، این عکس را گرفتم. از قابِ آجری ِ این بنایِ عهد اسلامی، دورنمای ِ ساختمان لاشه-سنگی ِ عهد ساسانی و "فرهاد تراش" هویداست!  

 

 

همینطور، به تکیه ی "معاون الملک" در کرمانشاه (1320 هجری)، نقش ِ این فرشتگان را در دو سوی ِ سردر ِ بنا دیدم.
همان فرشتگانِ دو سوی "تاق ِ بزرگِ" سنگی-اند در "تاق بستان" ... ؛ و امّا اینجا، با پیام وقایع ِ روز ِ عاشورا! 

  

_________________________

 

بخش دوّم: نغمه های نوروزی

این نغمه های فولکلورِ گیلکی و ترکی که اینجا میآورم را پیشکش میدارم به مادرم و همه-ی مردم ِ گیلان؛ و پدرم و همه-ی مردم ِ آذربایجان و ... همه-یِ ایـرانیان.

 

گیلکی - زن گیلانی

۱- لینک دانلود 

 

کاکُله ی ... کاکُله ی
می دیم اَشکانَ بیدین چَقَده جوانه کاکله ی
کاکله ی سُرخی ِ لاله تی جوله مانِه کاکله ی
بشو تی مارَ بگو یاد ِ خواستگارَ کاکله ی
مرا وعده بده یی ایمسالَ بهاره کاکله ی

کاکله ی نُکون ناز، مِرا بخوان آواز
من تِرا زنم ساز، تا بیبیمی دَمساز

می چومان اشکباره، می دیل بی قراره، دِحالی نارَم کاکله ی
تی دوری بوکُشته مرا، دِ بیا من تی انتظارم کاکله ی

کاکله ی نُکون ناز، مِرا بخوان آواز
من تِرا زنم ساز، تا بیبیمی دَمساز

هر وقتی یاد آوَرَم تی قول و قرارَ کاکله ی
آلوچه دارانَ جیر اوسالَ بهاره کاکله ی
سر خرمن بوگوتی من تی خاطرخوایَم کاکله ی
گالِش کولا مانِه جور، تی واسی من آیم کاکله ی

کاکله ی نُکون ناز، مِرا بخوان آواز
من تِرا زنم ساز، تا بیبیمی دَمساز ...
 

(به اشکهای صورتم نگاه کن که چه جوانند
سُرخی لاله به مانند سُرخی ِ لُپ های توست
برو به مادرت بگو از یاد ِ خواستگارت
به من وعده ی بهار ِ امسال را داده بودی

ناز نکن، برایم بخوان
من برایت ساز می زنم تا با هم دَمساز شویم

چشمانم اشکباره، دلم بی قراره، دیگر حالی ندارم
دوری-ات مرا کُشت، بیا دیگه، من منتظرتم

ناز نکن، برایم بخوان
من برایت ساز می زنم تا با هم دَمساز شویم

هر وقتی قول و قرارت را به یاد می آورم؛ زیر  ِ درختان ِ آلوچه در بهار ِ آن سال ...
سر  ِ خرمن گفتی که خاطرخواه ِ تو-ام؛ کفش و کلاه نکرده به دنبال-ات می آیم ...)
 

* عکس ها:  

1- دختر گیلانی در حال بافتن چادر شب (حدود پنجاه سال پیش) ــ از تارنمای ِ "شمالی ها". 

2- رقص قاسم آبادی در گیلان ــ از آرشیو شخصی ِ هنرمند ِ رامسری، "هلر شمسی".

 

تُرکی- 

۲- لینک دانلود

بو گونلریم گؤروشه ته له سیرم
یاغما یاغِش یاغما یاغِش

منیم یاریم چوخدان گؤزده ییر

یاغما یاغِش یاغما یاغِش
 یاغِش یاغیر اینانیرام یاریم گؤزده ییر منی
اگر
یاریم وفالیدیر یقین گؤزده ییر منی
 یاخینلاشیب گؤروش یئرینه
اینانمیرام گؤزدریمه

منیم یاریم چوخدان گؤزده ییر

یاغما یاغِش یاغما یاغِش
یاغِش یاغیر اینانیرام یاریم گؤزده ییر منی
اگر
یاریم وفالیدیر یقین گؤزده ییر منی
گوروب منی قاچیر یانیما
دویونجا باخیرام
یاریما
اللرینی برک برک
سیخیرام
ساچلارینی
تومارلاییرام
یاغِش یاغیر اینانیرام یاریم گؤزده ییر منی
اگر
یاریم وفالیدیر یقین گؤزده ییر منی ...  
 
این روزها برای دیدار عجله دارم
باران نبار! باران نبار!
یار ِ من خیلی وقت است که به انتظار است
باران نبار! باران نبار!

باران می بارد، باور دارم که یارم به انتظارم است
اگر یارم وفادار باشد، یقیناً به انتظارم است

دیدار نزدیک شده؛ به چشمهایم اطمینان ندارم
یار ِ من خیلی وقت است که به انتظار است
باران نبار! باران نبار!

باران می بارد، باور دارم که یارم به انتظارم است
اگر یارم وفادار باشد، یقیناً به انتظارم است

من را می بیند و به سویم می دود
آنقدر که سیر شوم به یارم نگاه می کنم
دستانش را محکم می فشارم
گیسوانش را نوازش می کنم

باران می بارد، باور دارم که یارم به انتظارم است
اگر یارم وفا دار باشد، یقیناً به انتظارم است ... 

* توضیح ِ عکس:  

دختران و پسرانِ جوانِ آذربایجان به حالِ رقص در آتشگاهِ باکو




منبع عکس: http://www.azerbaijanidances.4t.com

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد