من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!
من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!
این همه شعر
نوشتم...
آنچه می
خواستم نشد.
زمزمه کردم
ورد خواندم
فریاد
کشیدم...
نشد آنچه می
خواستم.
پاره کردم
آتش زدم
دوباره
نوشتم...
نشد.
تو چیز دیگری
بودی،
بگو تو را که
نوشت
که سرنوشت
مرا
کاغذی سیاه
کرد؟!
مهراب
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 ساعت 13:06