شروع تازه می خواهد غزل های نفس گیرم
ازین اشعار معمولی و زخمی سخت دلگیرم
تمام لحظه ها آبستن تکرار و پاییزند
به فریادم برس در این همه تکرار زنجیرم
دلم انگار می پوسد در انبوهی ز تنهایی
دلی که تازگی ها خواب می بیند ازو سیرم
غروبی زرد و مرگ آور نشسته بر تن فردا
غروبی خسته و سنگی ، غروبی مثل تقدیرم
در این دنیای بارانی که آغوش زمین خیس است
کویری تشنه و خشکم که با خورشید درگیرم
دلم می گیرد از این کوچه های تنگ و وحشت زا
اگر چه عاقبت در کوچه ای بن بست می میرم