ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

شروع تازه


شروع تازه می خواهد غزل های نفس گیرم


ازین اشعار معمولی و زخمی سخت دلگیرم


تمام لحظه ها آبستن تکرار و پاییزند


به فریادم برس در این همه تکرار زنجیرم


دلم انگار می پوسد در انبوهی ز تنهایی


دلی که تازگی ها خواب می بیند ازو سیرم


غروبی زرد و مرگ آور نشسته بر تن فردا


غروبی خسته و سنگی ، غروبی مثل تقدیرم


در این دنیای بارانی که آغوش زمین خیس است


کویری تشنه و خشکم که با خورشید درگیرم


دلم می گیرد از این کوچه های تنگ و وحشت زا


اگر چه عاقبت در کوچه ای بن بست می میرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد