ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

انسان منتظر




انسان منتظر. ایستگاه شلوغ. جیغ ترمز اتوبوس.
همه با هول های حرفه ای سوار اوتوبوس خط 13 شدند. میله های اتوبوس جای خالی نداشت. همه ی صندلی ها نصیب مو سفید ها شده بود. در آن شلوغی یک نفر که تشنه ی گرمای زیر پتو بود، کونِ انسان را انگلک کرد. بی آنکه پشت سرش را نگاه کند روی میله ها دنبال جای خالی گشت. میانه های راه میله های اتوبوس خلوت شد و یک صندلی کنار پنجره پاهای خسته اش را وسوسه ی نشستن کرد. کنار پنجره نشست و از پشت شیشه ی کثیف و مات به آن سوی خیابان نگاه می کرد. زنی را دید که با چادر مشکی و مقنعه ی چانه دار نان به دست از عرض خیابان رد می شد.اولین بار او را کنار چنین زنی دیده بود. همان شب که در سالن انتظار فرودگاه منتظر نشستن پرواز تهران- جده بود. همان روزی که از مادرش خواست برایش دعا کند.
بوی نم. نگاهی هیز
حیاط ما تنها حیاطی بود که صدای باران را خفه می کرد.چون برگ های درخت گردو مانع بر خورد قطره های باران به موزاییک های کف حیاط می شد. ما باران را نه از صدایش بل که از بوی اش حس می کردیم. آن شب پنجره ی پذیرایی را باز گذاشته بودیم تا بوی باران با می گساری ما حل شود. صدای زنگ زنبوری که آمد همه گفتند آقا سعید شما برو در را باز کن. دیگر کسی حواسش به بوی باران نبود. همه چشم به در بودند ببینند نفر بعدی کیست؟ مانند همیشه و بی تفاوت به شب مهمانی، با چادر سیاه و مقنعه ی چانه دارش آمده بود. چشمش که به من افتاد گفت: سعید نمازتو خوندی؟ علی رقم میل باطنی گفتم: آره خوندم! خندید و چادرش را به من داد. مقنعه ی چانه دارش را از سرش برداشت و موهایش را با شره ای در هوا پخش کرد. مقنعه اش را زیر بغلش گذاشت و شروع کرد به باز کردن دکمه های مانتو اش. زیر مانتو یک تاپ بنفش پوشیده بود و یک شلوار جین تنگ و زخمی. چهار پایه ی چوبی پیانو را عقب کشید و نشست و به تمام کسانی که پشت سرش بودند نگاهی کرد و گفت: به سلامتی! جام ها به هم خورد و زمزمه شد به سلامتی . مثل همیشه شهر آشوب نواخت.
تنی چون متن روان
اروتیسم یعنی نگاه عاشقانه و زیبایی شناسانه به تن ، رگ این نگاه را در کجای فرهنگ ایرانی می توان یافت؟ سلام. من داریوش کریمی هستم در استودیوی بی بی سی در واشنگتن.درفرهنگ ایرانی آنگاه که از روح و روان صحبت در میان است می توان حرف زد ، بحث کرد و حتی فریاد زد.ولی آنجا که تن در میان است حرف ها به زمزمه تبدیل می شود.شاید به این دلیل که در مورد نگاه اروتیک به تن یعنی نگاه زیبا شناسانه و لذت جویانه به تن کمتر صحبت شده و به همین دلیل مفهوم اروتیک نا آشنا به نظر می رسد. آیا اروتیسم جایی در فرهنگ ایرانی دارد؟ اگر چنین است رد اروتیسم را در کجاها می توان یافت؟ آیا فرهنگ ایرانی می تواند به چالش هایی جواب دهد که جهان بی پرده ی امروزی در ارتباط با تن پیش روی فرد قرار داده؟ از مهمانان برنامه امشب می پرسیم آیا اروتیسم می تواند با عناصر تشکیل دهنده ی فرهنگ ایرانی کنار بیاید؟ در پنل اول آرش نراقی استاد فلسفه و دین در دانشگاه پنسیل وانیا و مهدی خلجی پژوهشگر مسائل اسلامی و مخاطبان آنها ...
اِ.چرا خاموش کردی؟داشتم می دیدم
نمی خوام ببینی!می خوای واسه انحرافات جنسیت توجیه پیدا کنی؟
وقتی در تمام شهر باران بند می آمد در حیاط خانه ی ما هنوز باران می بارید. چون هنوز بوی باران حس میشد. با بوی سیگارش سرفه کردم. کنار تخت نشسته بود. صدای خمیازه ام را شنید. رو به من کرد و گفت: خوب خوابیدی عزیزم؟
مهمونا کی رفتن؟
کدوم مهمونا؟! چته سعید؟ چرا نفس نفس می زنی؟ سعیدم؟ عزیزم؟
کاش پرواز عربستان دیر نمی کرد و هیچ وقت تو را نمی دیدم. هر بار که با تو می خوابم نگاه مادرم. چادر سیاهش، ذکر های هفته اش همه و همه گلویم را می فشارد. عذاب با تو بودن از لذتش بیشتر است. تا اس ام اسم را خواندی پاکش کن.ممنون
سعید؟ تو با من عذاب می کشی؟ من دوستت دارم.
خفه شو لعنتی، تو سی چهار سال از من بزرگتری. میتونی اینو بفهمی؟
چهار ماه پیش چی؟ سی چهار سال ازت کوچیکتر بودم؟ چرا حالا این حرفو می زنی؟
آستین بالا می زنم. از روی تخت بلند می شوم. می پرسد چه کار می خوای بکنی؟
وضو
مگه تو نماز می خونی؟
بعضی وقتا!
می دونی سعید، زندگی مثل اینه که سوار یه اتوبوس بشی. به زور یه صندلی کنار پنجره پیدا می کنی. بعد همینطور که به عرض خیابون نگاه می کنی خوابت می بره. با صدای جیغ ترمز از خواب می پری. راننده داد می زنه میگه ایستگاه آخره. مات و مبهوت پیاده می شی و هر چی به ذهنت فشار میاری یادت نمیاد کجا می خواستی بری.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد