ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

...کال نبودی دیگر


آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد
خنده و گریه­‌ی تواَم به سراغم آمد
 
آمدی مثل همان سال نبودی دیگر
کی رسیدی گُل من؟ کال نبودی دیگر
 
آمدی «نو شده» هرچند کهن­‌تر شده ­ای
ای فدای قد و بالای تو... زن ­تر شده­ ای!
 
شیطنت رفته و افسونگری آموخته­‌ای
خوانده­‌ای شعر مرا، شاعری آموخته­‌ای
 
جای آن چشم، که گور پدرِ آهو بود
لانه­‌ی مضطربِ فاخته­‌یی ترسو بود
 
دختری رفت که اخم و غضبش شیرین بود
زنی آمد که لبِ خنده‌ ­زنش غمگین بود
 
دختری بست به بازوی درختی، تابی
زن سرازیر شد از سُرسُره‌­ی بی­تابی
 
قلعه‌­ی زخمی در حال فرودی انگار
پُل تن ­باخته در بستر رودی انگار
 
گُلِ پژمرده‌­ی ناکامِ قراری شاید
دستِ آشفته­‌ی مستی به قماری شاید
 
بنشین از منِ بی­‌حوصله شعری بشنو
قدرِ یک لحظه از آن فاصله شعری بشنو
 
بعدِ تو برگ زمین خورده به طوفان زد و رفت
یک شب از خانه به آغوش خیابان زد و رفت
 
دل به دریا زد و هی همسفرِ جوها شد
زنگ بیداری او، دسته­‌ی جارو­ها شد
 
آه دیر آمدی ای بغض فرو­بُرده‌­ی من!
آه دیرآمدی ای اشکِ زمین خورده‌­ی من!
 
سخت ماندم که عذاب تو زمینم نزند
سینه‌­ام سنگ شود مثل تو، سینم نزند
 
سخت ماندم که نیایی و خرابم نکنی
قصّه خواندم نزدم پلک که خوابم نکنی
 
پلّه­‌ها با کف پای تو محبّت نکند
درِ این خانه به این پاشنه عادت نکند
 
رفتی و دور شدی، این­همه دیرم کردی
مو به مو، رو­به­‌روی آینه پیرم کردی
گیرم این فاصله را با دو قدم رد بکنیم
آه! با عُمرِ هدر رفته چه باید بکنیم
 
عشق دورم! فقط آن خاطره­‌ها سهم من است
بسته درها و همین پنجره‌­ها سهم من است
 
در همین شعر که گفتم به تو جان خواهم داد
از همان پنجره‌­ها دست تکان خواهم داد...
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد