ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

بعد ازتو دیگر باکسی کاری ندارم


زندان کشیده ترسی از زندان ندارد
از این نترسانم که غم پایان ندارد!
 
یک گوشه بامن می نشیند سردو ساکت
تنهایی ام کاری به این و آن ندارد
 
بیخود برایم دل نسوزان! رد شو از من
زخمی که خوردم ازخودم درمان ندارد
 
من کلبه ی متروکه ای بودم از آغاز
ویرانی ام ربطی به این طوفان ندارد!
 
طوری شکسته بندبند باورم که
دیگر به اعجاز کسی ایمان ندارد
 
یا من غریبی می کنم درکوچه هایش
یاطاقت بغض مرا زنجان ندارد
 
باور ندارد خسته باشم از پریدن
دیگر عقاب خسته ی او جان ندارد! 
...
بعد ازتو دیگر باکسی کاری ندارم
یک خانه ی طوفان زده مهمان ندارد


و....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد