با قطرات اشک من رفته و برنگشته ای
حسرت زاده بر دلم اشک نمی دهد دگر
اشک مرا گرفته ای پس به کجا نشسته ای
یاد تو ای ریاح جان مکتب ارزوی ماست
راه نمی دهد به کس بس که به دل نشسته ای
دست کسی نمی رسد به باغ آرزو ولی
من همه دم به باغ تو گرچه تمام بسته ای
گرچه ز اشک رفته ام خبر نمی رسد ولی
کاش دوباره می رسید باد ز من گذشته ای
دل به امید ز نده است ، امید هم به ارزو
همه به یاد هم ولی راه ورود بسته ای
ساده ز کوچ در گذر تا برسی بدان سحرکز همه میتوان گذشت جز ز دل شکسته ای