همانطور که در تاریخ زبان نوشته ام، هیچ زبانی در دنیا نیست که از سایر زبانها واژه هایی نگرفته باشد، همه زبانها از یکدیگر چیزی پذیرفته اند. گرفتن واژگان از زبان های دیگر هیچ عیب و نقصی برای یک زبان محسوب نمی شود، مهمترین زبان فعلی جهان انگلیسی تقریبا 75 درصد کلمات خود را از سایر زبانها بویژه انگلو، جرمن و لاتین گرفته است. اسپانیولی و پرتغالی 95 درصد زبان و ادبیاتشان یکی است، با این وجود خود را دو زبان مختلف می نامند. زبان عربی و پارسی نیز از همدیگر واژگان زیادی وام گرفته اند، بیشتر اصطلاحات فقهی، مذهبی و حقوقی از زبان عربی گرفته شده است، هر چند که پارسی آنها بخوبی می باشد، زبان عربی نیز به نوبه خود واژگان زیادی دست نخورده از پارسی گرفته است. جوالیقی 838 کلمه و در کتاب المنجد321 کلمه، و ادی شیر در کتاب خودش 1074 واژه را که زبان عربی از زبان پارسی گرفته است، توضیح داده اند.
برای نمونه از کلمه پادشاه در زبان عربی دهها کلمه ساخته شده است. واژه های: اشتها، شهوت، شهی، شهیوات، شاهین، شیخ، بدشاو، پاشا، باشا، همگی از کلمه پارسی پادشاه گرفته شده اند. مثلاً از واژه گناه کلماتی مانند: جناه، جنایی و جنحه، جناح، جنائیی، جنحه، مجنی، جنایت، جان، یجان،، هامش و حاشیه از گوشه و شکایه از گلایه، و الی آخر. شعر حماسی و پهلوان نامه های ملّی در ایران پیش از اسلام همواره از محبوبیّتی گسترده برخوردار بوده است. ادبیات فارسی در این زمینه نیز همچون بسیاری از زمینه های دیگر بسیار غنی و تاثیر گذار بر ادبیات عرب و بر تمام فرهنگ های منطقه و جهان بوده است.
حداقل 15 نویسنده بزرگ ایرانی در شکل دهی ادبیات عرب نقش داشته اند، که سیبویه از جمله آنها است، که در نویسندگان ایران نوشته ام. معمولا دانشمندان ایرانی در ادبیات، طب، کیمیا، تفسیر و معارف دینی، نجوم، موسیقی، جغرافیا، زبان شناسی، تاریخ، خدمات بی نظیری نه تنها به جامعه عرب و اسلامی بلکه به جامعه بشریت نمودند، ولی بعلت کم کاری ایرانیان امروزی، در کشور های عربی بعنوان عرب می شناسند. همین دانشمندان بودند که از مصدر های فارسی با استفاده از ابواب و قالب های گرامر عربی صدها کلمه جدید ابداع و به غـنای ادبیات عربی افزودند. خاطر نشان نمایم از نظر انوش راوید، دانشمندان متعلق به ملتی نمی باشند، آنها برای بشریت کار و خدمت می کنند. آنها همچنین در ادبیات پارسی، با استفاده از مصدر ها و قالب های عربی، کلماتی ساخته اند که بعدها بسیاری به ادبیات عرب وارد شده اند، مانند: سوء تفاهم ، منتظر و....
از پارسی با کمک قالب های عربی واژگانی ساخته شده، که تعدادی از آنها به زبان عربی نیز راه یافته اند مانند: استیناف = از نو، درخواست نو و تجدید نظر، تهویه = از هوا بر وزن تفعیل وزن توزین و.... زبان های گروه سامی و عربی بخش اعظمی از واژگان خود را از پارسی گرفته اند، که در مورد عربی بدلیل ماهیت صرفی و قالب های متعدد آن واژگان فارسی بیشتر در شکل مفرد و ساده آن قابل رد یابی است، و بدلیل ذوب شدن در قالبها و صیغه ها رد یابی آن مشکل می شود.
زبان پارسی از معدود زبان های دنیا است که تقریبا عموم واژگان وام گرفته را بدون دستکاری و بدون حذف آوا و حروف می پذیرد. بویژه کلمات قرآنی را بدون هیچ تغییری پذیرفته است، مانند: صالح، کاذب، مشرک، کافر، و... بسیاری اعتقاد دارند باید هدف از بیگانه زدایی از زبان پارسی ، نه حب و بغض نسبت به بیگانه بلکه باید تلاش برای آسان کردن پارسی از یکسو و پویا و زنده نگه داشتن آن از سوی دیگر باشد. بطور نمونه کاربرد جمع مکسر عربی فهم پارسی را برای غیر پارس زبان ها مشکل می کند، مانند: اساتید، بساتین، دساتیر، خوانین، دهاقین، بازارات، میادین، اکراد، افاغنه، بجای: استاد، بستان، دستور، خان، دهقان، بازار، میدان، کرد، افغانی، که همگی باید با افزودن ها جمع بسته شوند، نه بصورت مکسر عربی.
خارج کردن واژگانی که در اصل ریشه پارسی دارند، کمکی به پویایی زبان پارسی نمی کند، و بسیار گفته و شنیده شده که افرادی ما را از بکار بردن بعضی کلمات مشترک که در پارسی و عربی از قدیم وجود دارند برحذر داشته اند. بطور نمونه می گویند نگویید: جنایی و استیناف، فن، صبح، نظر، بگویید: کیفری و تجدید نظر، پیشه، بامداد، دید و ... نگویید خیمه یا مخیم، بگویید اردوگاه و نگوئید .... بگویید،،، حال اینکه بیشتر اینگونه کلمات ریشه پارسی دارند، در همین مثال های گفته شده به ریشه جناح که گناه است و کلمات جنائی، جنایت، جناة، جناح، جنحه، مجنی له و علیه جنی یجنی و ..... همگی از ریشه جناه یا گناه ساخته شده. یا خلیج که از خلید پارسی به معنی فرو رفتگی آمده است، و در خلیج فارس توضیح نوشته ام.
استیناف از بردن واژه نو به باب استفعال بدست آمده، و استانف، یستانف و...، از آن بدست آمده است. فن از واژه پن و پند ساخته شده، و در صیغه های مختلف عربی، فن، یفن، فنان، تفنن، متفنین و ... از آن ساخته شده است. صبح از صباح و صباح از پگاه ساخته شده، و مصباح و ...... از آن ساخته شده است. نظر عربی شده نگر می باشد، انظر، نظر، ینظر، منظر و .... از آن ساخته شده اند. خیمه از واژه پهلوی گومه و کیمه (به معنی کلبه) گرفته شده، و خیام، مخیم، خیم، یخیم، صرف شده است.
در مورد واژه گان لاتین نیز گاهی همینطور است، مانند کلمه بالکن، بنانا (موز)، بانک، که هر سه ریشه پارسی دارند. چه نیازی است بجای عبارت، دار آخرت، که در اصل پارسی است، عـبارت، سرای دیگر، را بکار بریم، و یا بجای بالکن که لاتین شده همان بالاخانه است، و از طریق ترکی به فرانسه راه یافته و بجای واژه گان بین المللی، پارتیزان، پارتی، پارسی، و...، بنانا، بندانه، که از طریق عربی به لاتین راه یافته است، کلمه دیگری بکار ببریم. حذف و یا جایگزینی واژگان بین المللی مانند: رادیو، تلویزیون، کامپیوتر، و ...، که در همه زبان های دنیا نزد مردم جا افتاده است، نیز نباید اولویت داشته باشد.
بسیاری از کلمات مشترک پارسی و عربی اگر مورد کنکاش قرار گیرند، ریشه پارسی آن معلوم می شود. بطور نمونه تقریبا بندرت کسی در عربی بودن کلمه کم (چن، چند)، جص (گچ)، رباط، بیان، نور، دار الاخره، تکدی، رجس، نجس و یا باکره (پاکیزه (ترجمان تردید کرده است. اما در حقیقت همه اینگونه کلمات یا بطور کامل پارسی هستند و یا معرب شده هستند. بطور نمونه برای کلمات فوق در زبان عربی ریشه و مصدر حقیقی وجود ندارد، و وزن بعضی از آنها نیز عربی نیست. کلمه نور بر وزن کور و دور و خور است. اگر نور با همین شکل پارسی نباشد، حتما عربی شده خور (به معنی خورشید و روشنایی) است، رباط در پارسی به معنی اسطبل است. رباط الخیل یعنی خانه یا پرورشگاه اسب، ریشه آن به رهپات و یا ره باد برمی گردد. نجس و رجس هر دو از واژه زشت و جش گرفته شده اند. دار، در زبان پارسی به معنی دارنده، پایه، ستون، تنه درخت، بکار می رود، مانند: دیندار، داربست، دار و درخت، اما در عربی آنرا در معنی خانه بکار گرفته اند، مانند دار الحکمه و....
قرآن شناس، زبان شناس و پژوهشگر نامی انگلیسی زبان، جفری آرتور، می گوید، بیست وهفت کلمه قران ریشه پارسی دارد از جمله : سجیل = معرب سنگ و گل، اباریق = جمع ابریق، معرب آبریز،، تنور، مرجان، مِسک = معرب مِشک، کورت = کور شدن، تاریک شدن، تقالید = قلاده، جمع تقلید، بیع = خرید و فروش، بیعانه = بیانه، قسمتی از پیش پرداخت، جهنم، دینار، پول رایج ایرانی قدیم، زنجبیل = معرب زنجفیل، سُرادِق = سراپرده، سقر = جهنم، دوزخ، سجین = نام جایی در دوزخ، زندانی، سلسبیل = سلیس، نرم، روان، گوارا، می خوشگوار، نام چشمه ای در بهشت، ورده = پرگه، گل سرخ، سندس = دیبای زربفت لطیف و گران بها، قرطاس = کرباس، کاغذ، جمع آن قراطیس، اقفال = جمع قفل.
بعضی پژوهشگران تعداد واژگان پارسی قرانی را بیش از یکصد عدد برآورد کرده اند، مانند: سراج = چراغ، دار، غلمان = گلمان، جوان گل رو، جُناح = گناه، رجس = زشت، خُنک= سرد، زُور= قوه، نیرو، عقل، شُواظ = زبانه آتش، شعله، حرارت، درحال ذوب شدن، اُسوَه = الگو، فیل= پیل، توره= شغال، حیوان وحشی، عبقری (آبکری آبکاری) = زیبا سازی، کنز= گنج، زبانیه = نگهبانان دوزخ، زبانه کشیدن شعله های آتش، ابد = جمع آن آباد، جاودان، قمطریر= شدید، سخت، دشوار، نجس= ناپاک، پلید، بررُخ= مانع وحایل بین و چیز، تَبَت = نابود شده، قطع شده، تب و تاب یافته، سخط = خشم گرفتن برکسی، غضب، سُهی = بگونه سها، ستاره کوچک و کم نور در دب اصغر، اریکه = اورنگه = ارائک به معنی بالش و متکی چند بار در قران تکرار شده است، برهان = دلیل، در قرآن برهان و براهین آمده است، برج = تبرج، الجزیه = گزیت، الجند = گند.
بسیاری از کلمات ریشه و بنیاد پارسی داشته، که به فراخنای زبان عربی درآمده و مشتقات آنها با دلایل از جانب محققین گفته شده است، نفوذ گسترده واژگان پارسی به سایر زبانها نشانه کهن و ریشه دار بودن آن است، همچنین زنده بودن و اهمیت آن را در همه زمانها اثبات می کند.
بعضی غلط های رایج
بسیاری از مردم به اشتباه کلماتی مانند: تاج، خبر، بیگ، دهقان، خاقان،
خان، را به زبان های دیگر مرتبط می
کنند. در حالیکه بطور نمونه: دهگان یا دیهه گان ریشه کلمات دهقان – خاقان و خان است. گاهی در زبان پارسی نیز، آواهایی
مانند: گ – ش - پ و ذ به آواهای ج – س
– ف و ذ، تبدیل شده است.
مانند: گرگان = جرجان،، شوش = سوس،، پند = فند،، استاذ = استاد،،
و
گاهی گ در
آخر کلمات به ه تبدیل شده، مانند گردگ = گرده.
عکس لوح زرین پی بنای آپادانا با کتیبه های سه زبانی، از داریوش بزرگ در موزه ملی ایران، عکس شماره 1114 از آلبوم عکس وبلاگ انوش راوید. سه زبان پارسی، ایلامی، بابلی، دلیل بر اهمیت و ترکیب زبانی ملت های قاره کهن بوده است، این نوع کتیبه ها جای تحلیل زبان و جامعه شناسی تاریخی دارد.
واژگان پارسی بصورت های زیر به زبان عربی داخل شده اند:
1 ــ بدون تغییر یا با کمترین تغییر مانند: بند، بند، بنود،، سکر = شکر، شیرین،، ارش، بخشش، دیبا،، آشوب، اوباش،، ابریشم، ابریسم،، خیار، عدس، لوبیا، شادان، شاذان، بادام، استاد، خبر، درویش، استاد، دیوان و...
2 ــ با تغییر، حذف و تبدیل حروف پ- ژ- چ- گ، که در زبان عربی وجود ندارد، به صدا های دیگر مانند: چغندر = شمندر،، چنده، چیه = شنوه، پگاه = صباح،، پند = پن = فن،، گاومیش = جاموس،، گلنار = جلنار،، چلیپ = صلیب،، چین = صین،، چارسو = شارسو،، دیباچه = دیباجه،، گدا = کدا = تکدی،، لگام = لجام،، چمران= تشمران،، گرنادا = قرناطه،، خانه گاه = خانقاه،، گزیه = جزیه،، گعک = کعک = کیک،، گنجینه = خزینه،، پرده= برقه و ...
3 ــ تغییر حروف ک به ق و خ - مانند: کاسپین = قزوین= کله= قله،، کوروش = قورش،، کسرا = خسرو،.
تغییر کلی: گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی هیچ اثری به جز وزن واژه پارسی باقی نمانده مانند: چند، چن = کم،، گچ = جص، مجصص،، زشت= رجس،، پسک = برص،، گنج، کنز، و ...
4 ــ کاربرد کلمات در معنی متضاد با پارسی و یا غیر معنی اصلی مانند: خوبه = خیبه، زرابی، قالی.
5 ــ به هم ریخته شدن تمام صدا و حروف مانند: باغ = غابه،، باغـات= غابات.
6 ــ یک کلمه از پارسی چند بار و به معنی های مختلف وارد عربی شده، مانند: از کلمه باغ = باقه، به معنی دسته گل و کلمه، غابه به معنی جنگل، ساروج به معنی نوعی ملاط سیمان و آب، انبار و سهریج، صهریج به معنی، تانکر.
7 ــ حذف سایر آواها مانند: نارگیل = ارکیل،، آبریز= ابریق.
8 ــ گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی تنها یک حرف از واژه پارسی باقی مانده است، مانند: گوشه = حاشیه = هامش = حامش = جشن = دشن = تدشین،، سنگ = سنج = صنج = چار راه = شارا = شارع = شاد یشید = شادی، اناشید = جشن = دشن= تدشین،، تایگر= بایبر = ببر = نمر ( نمور) و ...
9 ــ گاهی در ادبیات زبان پارسی از مفردات پارسی و یا عربی کلماتی ساخته شده، و بعد به ادبیات عرب نیز راه یافته است ، مانند: فهم و سوء تفاهم – تهویه.
10 ــ حذف و یا تغییر و تبدیل هر یک از حروف عـله " و . ا . ی" به یکدیگر، مانند: جوراب= جورب،، خوب= خید = خیر.
11 ــ تبدیل، ا به هـ و تبدیل، ز به س، مانند: اندازه = هندسه،، اندام = هندام.
12 ــ گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی دو حرف از واژه پارسی باقی مانده است، مانند: آیین = دین.
گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی آواهایی به آن اضافه شده مانند: ستون = اسطوانه = استوانه،، سروج ساروج سهریج صهریج.
توجه: زبان اربی که بعدها عربی گفته شد، ساخته و پرداخته شده از زبان تمدن کهن جی است،
نمونه هایی از نام ها و
واژه های پارسی در ادبیات عربی:
وزیر، وزارت، مرزبان، اسوار، دیوان، برید، ورد (برگ- گل)، ورق، دین، مصر، میثرا- الهه الشمس، تاج، سفته، چک، خنجر، جوشن، خود، خدنک، ساروخ، هاون، ستون، استون، استوانه،.. نام ستارگان: هرمس، ناهید، بهرام، مهر، کیوان، تیر، ماه، بروین، ناهد،.. در موسیقی: نای، نی، سورنا، بربط، تنبور، صنج، سکاح، سیکاه،.. بغ، بگ، بیک (بعضی به غلط این واژه را ترکی می دانند)، به معنی ارباب امیر خداوند رهبر دینی، مرشد و هدایتگر است، که بغ دخت (بیدخت)، ایزد بانو نام دیگر آناهیتا فرشته آبها و پاکی، بغداد، جم، عجم،.. دیباچه = دیباجه،، امیر، میر،، پاک، پاکیزه = باک، باکره،، پگاح = صباح،.. پیام = بیان،.. پروانه، فروانه = فرواشه، فراشه،.. ابریق= آبریز،، اندازه = هندسه،، اندام = هندام،، بخشیش = بخشش،، الجاموس = گاومیش،، جلنار = گلنار،، شمندر= چغندر،، سکر= شکر،، فن= پن(پند) صلیب (چلیپا)،، استاذ، دور = دوران = دوریه،، لج، لجاجت لجوج،، تریاک= تریاق،، شاد، فرح، شادان = شاذان،، شیشه، رزق (روزیک)،، لگام = لجام،، هزاره = حضاره (تمدن)،، حور= حوریه،، فتیله، فارس، فرسان، جهنم، راز، رمز، بند، بنود،، زیور= زینت،، خیار، جربزه، صابون، گچ = جص،، غوغا، سوگ ( تونل ) = سوق،، چهار سو = شارسو،، زنانی (زننما) زانی، زانیه، زان، دین، دستور،، کرباس= قرتاس،، گدا= کدا تکدی، قاب ( کاب)،، کعب، بته = پته= بطاقه (بلیط)،، کلات قلات= قلعه قلاع،، دلو دوالی،، رنگ= رنج،، روزنامج،، خانه، پادشاه = پاشا= باشا= شاهی = شهی (لذیذ)، شاهین، شاو، شاحنه، باشه (نوعی شاهین)،، شیرین، شمع و شمعدان،، شلوار= سروال سراویل،، مهرگان = مهرجان،، آبخانه، آباد، آبدان = حوض، آجر= آجر، آگر، آجور،، آخور = اصطبل،، آزاد مرد = رجل حر،، آستانه = دربار،، آسمان خون = آسمان گون،، آهن. اباش = اوباشه = اوباش،، ایوان، دیوان، اخش = خوش، ارجمند = با ارزش، عزیز، ارجوان = ارغوانی، شراب،، ارزن = ارز،، ارگ، بورگ = برج،، انجمن= الهنزمن،، الماس = الماس،، انبار = الانبار،، انبان = انبان،، استبرق در قران آمده است، اصل آن استبرگ، انبوب، انجر، اسوه، در قران در چند آیه تکرار شده است. اسوه از کلمه پهلوی آسا به معنی نمونه گرفته شده است. اساور = اسوار به معنی اسب سوار،، اشتربان = شتربان،، بابا، باذام، بیجامه، باذنجان= باذمجان،، بندر، پاپوش، چی = پاپوش= بابوش،، بابونج = بابونه = پونه،، باج = باژ= مالیات و زورگیری، باجه = پاچه، باجایه = چادر نقاب = پوشش،، باخ = باختن،، باداش = پاداش،، بادزهر = پادزهر،، بادگیر = بادکیر،، بادنج = جوز هندی،، بادهنج = بادهنگ،، باده = می،، بارجاه = بارگاه = کاخ و قصر،، بارجه = کشتی جنگی،، بارجین = قاشق،، باره = پاره = بهره،، بارود= باروت،، پارولا = مکر و حیله،، باری = بوری، حصیر،، باریچی = باروتچی،، باز= عقاب،، بازار= سوق،، بازدار= صاحب عقاب،، بازرباشی= بزرگ بازار،، بازرکان= بازرگان،، بازوبند= باصوبند،، بازی = ملعبه،، بازیار = مربی شاهین و عقاب،، پاسبانی = نگهبانی شب،، باسقانی = بازرس،، باشق = باشه نوعی عقاب،، باطیه = پاتیل = بادیه، باغ = باغ، باغبان = باقدار،، باغستان = بوستان،، باک = پاک،، بال = بال،، باله = جوراب محکم از کلمه پیله گرفته شده و رقص باله از این کلمه است)،، پالوته= بالوظه= فالوذج = پالوده،، بانو، بانوان، بانوکه= بانوچه،، نمر = ببر،، بخشیش = بخشش،، برجد = لباس برچم = برچین، پرچه = یاره،، برخ = سهمیه،، برخاش = پرخاش،، باقة = دسته گل، باغ گل،، باغ داد، بغ داد = بغداد،، برزخ = پرژک = پردک = پرده = برقع،، برزغ = پرذوق، پر نشاط،، برزه = برزکار،، بسط= بساط،، از کلمه پوست پهن کردن بسط کردن و بساط کردن،، بست = بستن،، بستان از بو استان و یا باغ استان گرفته شده است. بستان = بگیر ،، بستانبان = باغبان،، پستان = پستان،، بغوان = باغبان،، بقجه = بقچه،، بلاز= بلاژ،، شیطان،، بلاس = پلاس، بلبل،، بلدام = پلید اندام = بلندم،، بلس = پلوس = ابلیس،، بلشت = پلشت، نجس،، بلکون = بالگون،، بلند= بلند،، بلنک = پلنگ،، بهادار= ثروتمند،، بهار= بهار نوعی گل،، به به = به به،، بهبوذان = بهبود،، شاد، بهرس = بهی = زیبا،، پهریز= پرهیز،، بهزر= به زر،، بهو = صوفه، ایوان، بوتقه، بوته، قالب، بوتین = پوتین،، بوران = باران، بشارت، بوس = بوسه،، بهلول از پهلوان،بهلوان = پهلوان،، پوچ = بوش،، برهوت = بیابان،، برو = برو، برواز= پرواز،، برید= بردن نامه،، پادشه = باشه،، بذر= دانه. بزکوار= بزرگوار،، بس = بس است،، بساط= بسط= پهن،، بشکیر = پیشگیر= پیشبند،، بشم = پشم = تخم،، بط= پت،، بطریق = پاتریک،، بغشور = کاشور،، بقجه = بقچه،، بقسماط = پخت مال نوعی نان خشک (پی تنوری )،، بقلاوا= نوعی شیرینی،، بلاس = پلاس = زیلو و زیر انداز دراویش،، بهبوذان = مسرور = شاد،، بهرامج = نوعی درخت،، بهرم = بهرمان = نوعی پرنده،، بهزر = بهترین زر،، تبان = تنبان ،، تبر = تبر = طبر،، تبرج = برج،، تخت = تخته خواب،، تخدار = پادشاه،، تور = نوعی نخ،، ترس و مترس نوعی چوب حائل، ترسانه = انبار مهمات، در زبان ترکی و عربی، اما اصل آن از ترس فارسی گرفته شده است. اکسید آهن، این کلمه به زبانهای اروپایی نیز رفته است. توت = توت، میوه توت و درخت توت،، التور و طست = تور و طشت دو نوع ظرف هستند. تور نوعی سبد و نوعی بافتنی است. التیر = تیر = تیرک = ستون چوبی ،، تیغار = تغار،، الجادی = الشادی = نوعی شراب زعفرانی،، الجارق = چارق = نوعی کفش، الساروخ نیز گفته می شود، ساروخ همچنین به موشک نیز گفته می شود. جاش = جوش،، جاکوش = چکش،، الجام = جام = کاسه = تاس،، الجاموس = گاومیش،، جان = جن = جن و پری،، الجاه = جایگاه،، الجاوشیر = گاوشیر،، جردقه = گرده = گردگه = یک عدد نان،، الجرز= گرز،، الجرف= توبه 109= جرف = گررف،، الجرم = گرم،، الجرماق = ؟ جرموق = گل موگ، نوعی کفش،، الجزاف = گزاف = گزافه گویی،، جزدان = جلد قران،، الجزف = گزاف = زیاد = بی اندازه،، الجص = گچ = جبس = چسب،، بعضی به اشتباه این کلمه را یونانی دانسته اند، در حالیکه جبص و جیس همگی از کلمه گچ می باشد. جفت= جفت= زوج،، الجل = گل، الجلاب = گلاب، این کلمه به فرانسه نیز رفته است = جولپ،، تولیپ،، جلاهق = کلاهک = نوعی تنفنگ،، جلبان = گلبان،، الجلجلون = گلگون،، چکین = سکین،، الجلسان = گلشن،، الجلنار = گلنار = گل انار،، جلنسرین = گل نسرین،، الجلوز = دانه صنوبر،، جم = جمشید = عجم،، الجمان = گمانه نوعی در و لولو،، جمباز = اکروبات = جم باز = جان باز،، جمرک = گمرک،، جن = جان = شیطان،، الجنار = چنار،، گند = قند،، الجنبذه = گنبذ،، جندر = چادر،، جندره = چنگره = چکش چوبی،، جنزیر = زنجیر،، جن = اجنه 39 الرحمن،، جند = گند،، کوشک = قصر،، جوف = یوگ = خالی،، جوق = جرگه = گروه،، جون = گون = لون،، جوهر = گوهر،، جویبار = رودخانه و نهر،، جیسران = گیسوان = دسته خرما. حانه و الحان از خانه گرفته شده به معنی پستو خانه که در آن مشروب می فروشند حانوت به معنی فروشگاه نیز از همین کلمه است. الحب حوب از خونب و تونب و تنگه نوعی ظرف آب، حباری = حوبره، نوعی کبک،، حربا = خرپا،، خاشوقه = قاشق،، دهقان = خاقان = خان = رئیس، بعضی آنرا پارسی و بعضی آنرا ترکی می دانند. احتمال دارد از ریشه دیهگان و دهقان به معنی کدخدا گرفته شده باشد. غنچه = خنچه،، الخلیج = خلیج،، خندریس = کنده ریش،، الخندق = خندق،، خورشید، خورنق = خرگاه،، خورنه گاه، خورندگاه،، خوش بوش = خوش پوش،، خید = خوب = تازه،، خیر = خوبی،، خیزران = خیزران = نی،، خیش = کیش = پارچه کتانی،، الخیم = خم = زیادی، دکان،، دیبا= دیباج،، دیباچه = دیباجه،، دنگ = ضنک،، دنب بره = طنبوره،، دایه، دولت، دسته، دباره، دهلیز، دولاب، دلو، دول = دلو، دینار،، قوزه =کوزه،، گل پنبه، جوزق، غذا، نیزه، نیزک، نوروز= نیروز،، نرگس = نرجس،، نی، نای، نازک، نشان، نسرین، نهی، نرد = بازی تخته، سیب= سیب، سیبوی، مصیب، سرایه، سرو، سندان، سرپوش = الطربوش، سراب، سمندر= سمندر،، سنبوک = نوعی زورق،، سوله پای = لاکپشت،، سلحفاه، سرور، سفینه، سرداق، سرطاق،، سبد= سبط،، چکین = سکین، خنجر، خونگر،، سرد = برد، برودت، بارد،، سندباد و تند باد،، سرداب = سرداب، انبار زیرزمینی،، سرو، سندان، سرپوش =الطربوشئ، سمندر= سمندر،، شترنگ = شطرنج ، شاهین، شهری، شهره، شراب، شاهی، شهی = لذیذ،، شلوار= سروال، سراویل،، شادی = شادی، شاطی، شیرین، شیشه، شهرزاد، شهرازاد، شاهراه، الشهره، شال = شال،، شادی، شاذان، چمن = شمن = صنم، شنبه، سمبه، سبت، توت، تنور، تنبان، تبان، تل = تپه= تل اتلال،، ترنگبین= ترنجبین، تابوت،، تیمار= بیطار،، تاس = طاسه،، ترشی= طرشی،، تشت = طشت،، تب = طب، طبیب،، تمساح = تمساح، تماسیح،، تریاک= تریاق،، تراج = دراج،، تاووس= طاووس،، تاج= تاج،، تتویج = متوج،، تر و تازه = طری و تازج طازج،، لک لک = لق لق،،آب = لعاب، الآب،، ورم = تورم و مشتقات آن،، وزن = اوزان،، گنجینه = خزینه = انبان، انبار = خزینه، یخزن، مخزن،، گلستان = جلستان،، گنج = کنز، کنوز،، گل آب = جلاب،، گلابی = کلابی،، کاروان = کاروان، قیروان،، کاری = الکاری = العقاری = سازنده، بنا، کندک = کندن = خندق،، کبایه، کیذ، کید= کید،، کیمیا = شیمی= کیمیا،،کفچلیز =کفگیر= قفشلیل،، کشیش= قسیس، قسیسین، کنشت، کنیست = کنیسه، کنایس،، نفت = نفط،، نقش = نقش، نقاش، ینقش، منقش،، ناو، ناوخدا = ناخذا، روستا = روستاق،، الرزداق،، رای = الرای،، رونگ، رونق= رونق،، رهبان= ربان، رو برو = رو،، رهنما = رهنامج،، زور= زور، تزویر،، زفران = زورق،، زواریق، زندیک = زندیق،، زنگول = جلجول زنگ دام و گله،، هاون = هاون،، دستور = دستور، قانون اساسی،، دلو، دود، اود، عود = دود چشم زخم،، دولاب، دوغ، دیباج، دیدبان،، دهقان = دهاقین، دهاقنه،، دشن = جشن افتتاحیه = جشن،، دکل = دقل،، دکان،، دکمه = تکمه،، دشمان = دشمن،، چوگان= صولجان،، چلاق = شل، شلال، شلل،، گرداب = جرداب،، جوراب = جوارب،، جاروب= شاروب، جاروف،، کیهان = جهان = جیهان،، جوال = توبره،، جوخ، خورشید = خور = خوری = شمس،، خانقاه = خانگاه،، خوش پوش = خوش بوش،، خاشاک= غساق،، سیخ = سخ،، فلفل، فنجان، فستان، فورگ = بورگ = برج = برج = ابراج = بروج،، فانوس = الفانوس،، صابون، غذا، تغذیه،، آبکاری، آبگری = عبقری،، میدان = مینا،، مومیایی، مجانی،، مال= مال، اموال، تمویل،، ماما = مادر،، مرزبان، موج = فوج، افواج،، لیمو = للیمون،، لوبیا، لنگر = لنکر،، لشگر = لسکر = عسکر،، دود = اود = عود،، عروس، عنبر،، پولاد = فولاذ،، پند، فند، فن= فن، فنون، فنان، یفن،، پروانه= فرنقه،، پیروز = فیروز،، پالوده = فالودج، فالوذج،، پیل = فیل، افلال،، پهلوان= بهلوان، بهلوانیه،، پستان = فستان،، پردیس = فردوس، فرادیس، ،پیک = فیک، فیج، فیوج، افواج،، پوزه = البوز،، پونه = بونه،، پاک = باک، پاکیزه = باکره، باکره، بکر، پگاه، پگاح = صباح، صبح، اصبح، یصبح، مصباح،، پیام= بیان.
کلاس 204
تحقیق