گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا
با تو گفتم
از همه تنهایی ام، خستگی ام
با تو گفتم تا بدانی
با همه ناجیگری، بی ناجی ام
تو، سکوتت خنجریست
بر قلب من
و حضورت، مرهمی
بر زخم من
پس، باش
تا همیشه با من باش
حتی اگر خاموشی
این لایکها برای این خوبه که اگه ادم ندونه چی بنویسه بگه اومدم خوندم لذتم بردم اما الان حوصله ندارم چیزی بنویسم.
تو به من خندیدی…
و نمیدانستی……
من به چه دلهره از باغچهء همسایه
سیب را دزدیدم……
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک………
و تو رفتی و هنوز… ,
سالها هست که در گوش من آرام ,
آرام
خش خش گام تو تکرارکنان ,
میدهد آزارم……
و من اندیشه کنان , در تنهایی ام ,
غرق این پندارم ……
که چرا ……,
خانهء کوچک ما
سیب نداشت……!
بســــ ــــیار زیبا
kash sokot nemikardy
از دست دادن هر انسانی که دوستش می داشتم آزاردهنده است. گرچه اکنون متقاعد شده ام که هیچ کس کسی را از دست نمی دهد، زیرا هیچ کس مالک کسی نیست.
این تجربه ی واقعی آزادی است:
داشتن مهم ترین چیزهای عالم، بی آن که صاحب شان باشی.
بخشی ار متن کتاب «یازده دقیقه» نوشته ی «پائولو کوئلیو»
.................................................................................
ممنون از حضورتون در وبلاگم!!!