من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز،
چهار فصلش همه آراستگی است
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست.
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم،دل هر کس دل نیست
قلبها صیقلی از آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند ،
سخن از مهرمن وجورتو نیست،
سخن از متلاشی شدن دوستی است .
سلام
شعر دلنشینی بود
پاینده باشید
سلام
شعرتون قشنگ بود
حق کپی کردن داریم یا نه ؟؟؟!!!!
سلامممنونم از لطفتون اگه با ذکر منبع باشه مشگلی نیست
متشکرم