وقتی فقط به خواسته محدود می شویم
در امتحان عاطفه مردود می شویم
مانند روزنامه ـ همین روزمره ها ـ
در پیشخوان جامعه موجود می شویم
تا دفن می شویم در اعماق ذهن خود
یک روز سنگواره و یا کود می شویم
هرگز حریف نیل خروشان نبوده ایم
ما ناامید وارد این رود می شویم
موسی کجاست ؟ نیست عصایی ! در این میان
از لشکر فراعنه نابود می شویم
با برگهای توت در اطراف کرم تن ،
در تارهای ماندنمان پود می شویم
پروانه می شدیم ولی تف به شانس ، باز
در مرزهای حادثه مسدود می شویم
پایان ماست شعله ی اطراف پیله ها
در هیزم حقارت خود دود می شویم
اینجا خلیل یخ زده از عشق ، دوستان
تسلیم محض آتش نمرود می شویم
در این جهان که قسمت ما عاشقی نبود
تقدیر ماست ، آنچه که فرمود می شویم
آنقدر مستی که مویت را شرابی میکنی
باز سهم ِ باد را خانـــــــه خرابی میکنی
ماه آنهم روز ِ روشن دیده تا حالا کسی؟
کوچه را هر صبح با خود آفتـــابی میکنی
تاجر ِ فیـــروزه، نیشــــابوری از پروانه ای
جاده را ابریشــــم از گلهای ِ آبی میکنی
من که اهلش نیستم اما تعارف، بد که نیست
کی مرا مهمـــــان ِ آن باغ ِ گلابی میکنی؟
هرچه لبهایت فشرده یادگیری بهتر است
بوسه را کی بر لبم قفل ِ کتابی میکنی؟
اینم ربودم شدید
از اعماق رویاهایم ،فریادهایم را سکوت میکنم
تا در حقیقت بمیرد این جسد متحرک
میان اینهمه دروغ های واقعی
زیر آوارهای باران مانده ام با چتر آهنی
میشوید خوبی هایم را ،نمیبرد پلیدیهایم را ،
بس که سنگین شده ام سیل ها هم طرفم نمی آیند
بی تو من اینم نه کمتر نه بیشتر