شکسته شیشه ی باران
میان روز های من
همه درگیر بارانیم
همه محتاج باریدن
کنار پنجره هایی
به سوی اوج
در راهیم
من و تو خوب میدانیم
چه بی اندازه تنهاییم
سکوتت اوج میگیرد
گلویم بغض میگیرد
نه فریادی نه آشوبی
نه از این حادثه دوری
تو هم حیران حیرانی
در این چهارشنبه ی سوری
نگاهم میکنی اما
نگاهت سرد و جان فرساست
چرا حس میکنم حنی
زمستان هم
درون چشم تو تنهاست .
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران
خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست
کجاست؟؟؟؟
"قیصرامین پور"
ایکاش همیشه پاییز چشمهایمان باقی بماند. خزان زیباترین فصل خداست. بهار می آید و میرود اما پاییز باوفاترین دوست دلتنگیهاست
سلام
متشکرم از شما و بابت شعری که فرستادید
معرفی کنید لطفا
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد...